در طی بیش از یک سال گذشته در روزهای دوشنبه، با شهدای مجموعه سلامت فارس در طول سالهای دفاع مقدس که در کنار خدمات پشتیبانی در جبهههای حق علیه باطل و خدمت به رزمندگان غیور میهن در بهداریها و بیمارستانهای صحرایی، شهدای گرانقدری را به این انقلاب تقدیم کردهاند، آشنا شدیم و این بخش با معرفی شهدای استان فارس ادامه یافت. ضمن گرامیداشت هفته دفاع مقدس، در طول این هفته با شهدای مدافع سلامت که در روزهای بحران کرونا در خط مقدم مبارزه با این بیماری، فداکارانه حضور یافته و در این عرصه جانفشانی کردند، آشنا میشویم.
شهید دکتر سید فخرالدین میرحسینی
تاریخ و محل تولد: ۲۹/۶/۱۳۵۰
تاریخ و محل شهادت: ۱۲/۸/۱۳۹۹
شهید دکتر سیدفخرالدین میرحسینی در یک خانواده فرهنگی و تحصیلکرده در شیراز به دنیا آمد. او نخستین فرزند و تنها پسر خانواده بود که از همان دوران کودکی، هوش فراوانی داشت. شخصیتی آرام که هرگز اهل دعوا و کشمکش نبود. سیدفخرالدین در دبستان ۱۷ شهریور درس خواند و سپس به مدرسه راهنمایی توحید رفت. دوره دبیرستانش را در مدرسه پیوند به تحصیل پرداخت و در تمام این سالهای تحصیل، رتبه اول هر پایه تحصیلی از نظر اخلاقی و درسی بود. در همه مقاطع تحصیلیاش در مسابقات علمی، احکام و حفظ قرآن مقامآور بود. بعد از اتمام دبیرستان در سال ۱۳۶۹ در دانشکده پزشکی شیراز در رشته پزشکی پذیرفته شد. بعد از فارغالتحصیلی و گذراندن طرح به روستای «رستاق» از توابع شهرستان داراب رفت. بعد از اتمام دوره طرح نیز در مطب و درمانگاههای مختلف در شیراز مشغول به کار شد تا اینکه با اجرای طرح پزشک خانواده در شیراز، در درمانگاه فرهنگیان شیراز مشغول به کار شد و از اینکه در خدمت معلمان و فرهیختگانی که در تعلیم و تربیت فرزندان ایران و ایشان خدمت میکردند، افتخار میکرد.
سیدفخرالدین همیشه با وضو بود و اغلب نمازش را اول وقت میخواند. خواندن نماز شب و زیارت عاشورا از برنامههای همیشگی زندگی روزمرهاش بود. زیاد اهل حرف زدن نبود؛ ولی همیشه لبخند بر لب داشت و شاید به خاطر همین لبخندهایش بود که خیلی زود مورد توجه و محبت دیگران قرار میگرفت. در کمک کردن به دیگران هم از نظر مالی و هم از نظر معنوی کوتاهی نمیکرد و این اهدای خون منظم، نمونهای از این نوعدوستیها بود.
به ورزش، به ویژه فوتبال و شنا علاقه خاصی داشت و عضو تیم فوتبال درمانگاه فرهنگیان شیراز بود. سیدفخرالدین چندین بار به خواهرش گفته بود: میدانم که راه و رسم و مسیر زندگیام طوری نیست که برای خاک وطن و دینم به شهادت برسم؛ اما آرزو دارم که این دنیا را با مقام شهادت ترک کنم؛ که البته این خواسته قلبی بالاخره با خواست الهی به اجابت رسید.
سرانجام پس از سالها خدمت شبانهروزی، در تاریخ ۲۷ مهر ۱۳۹۹ در محل خدمتش درمانگاه فرهنگیان به بیماری کرونا مبتلا شد. مدتی را در منزل و سپس در بیمارستان شهید دکتر فقیهی بستری بود، تا اینکه در سحرگاه ۱۲ آبان، در ICU بیمارستان شهید دکتر فقیهی، همزمان با شب میلاد پیامبر اسلام(ص) به دیدار حق شتافت.
خاطراتی از شهید سیدفخرالدین میرحسینی:
- یکی از بیماران دکتر میرحسینی تعریف میکرد: یک روز که رفتم درمانگاه بعد از پذیرش به سمت مطب دکتر میرحسینی به راه افتادم؛ اما هنوز به مطب نرسیده بودم که دکتر را از روبه رو دیدم که در حالی که وضو گرفته بود، داشت به سمت من میآمد. دکتر سلام بلندی کرد، قبل از اینکه من سلام کنم. دکتر به من گفت: بد نباشد؟ من هم جواب دادم: خدا را شکر که ما شما را داریم. آقای دکتر شما با خیال راحت بروید نمازتان را بخوانید. من منتظر میمانم تا برگردید. دکتر میرحسینی گفت: البته که بهتر هست نماز اول وقت خوانده شود؛ ولی ویزیت کردن شما حقالناس است و شما نباید منتظر بمانید، خصوصاً که بیمار هم هستید.
- یک روز کودکی شش یا هفت ساله را به درمانگاه آوردند که با موتورسیکلت تصادف کرده بود و راننده موتور هم متواری شده بود. متأسفانه صورت بچه به چند جای موتور گیر کرده بود و پارگی عمیق زیادی داشت، به طوری که صورتش پر از خون شده بود و حال بسیار وخیمی داشت. حتی این کودک نای گریه کردن و تکان خوردن هم نداشت؛ چرا که خون زیادی از او رفته بود. دکتر میرحسینی از همراهانش پرسید: چرا بچه را این قدر دیر آوردهاید؟ یکی از دو خانمی که همراه کودک بودند، اسکناسهایی به اندازه ۸هزار تومان جلو آقای دکتر گرفت و گفت: این همه پسانداز من است... آقای دکتر مقداری پول به او داد و گفت: بروید به داروخانه و نخ بخیه ظریف که برای صورت هست بگیرید و بیاورید. همراه دیگر بیمار که خانم مسنتری بود گفت: آقای دکتر! این نوه من است. پدر و مادرش را در تصادف از دست داده و من از او نگهداری میکنم. این پسر مثل همیشه در کوچه بازی میکرد که حین بازی، دچار این حادثه میشود و بچههای کوچه او را به خانه آوردند. صورت نوهام به خاطر کشیده شدن روی زمین، به شدت خون میآمد؛ ولی من پول نداشتم که او را به جایی ببرم. تا اینکه این خانم همسایه ما وقتی که نوهام را با این حال دید گفت: من تنها ۸ هزار تومان دارم. بیا او را به این درمانگاه ببریم. خدا خودش کمک میکند.
دکتر میرحسینی صورت بچه را تمیز کرد و طی مدت دو ساعت، بیش از صد بخیه روی صورت کوچک او کار کرد. وقتی کار معالجه تمام شد، مادربزرگش همچنان گریه میکرد. آقای دکتر گفت: کار بخیه تمام شد و به خیر گذشت. شما چرا گریه میکنید؟ مادربزرگ گفت: آقای دکتر شما الان پول دارو و نخ بخیه را دادید و هیچ پولی هم از ما نگرفتید. بعداً برای کشیدن نخ بخیهها چکار کنیم؟ دکتر گفت: نگران نباشید. بخیه را پرستار میکشد و پول هم نمیگیرد؛ ولی تا هفته دیگر خودم که آمدم بخیهها را میکشم. حالا هم این پول را بگیرید و همگی بروید چیزی بگیرید و بخورید.
- یک روز آقا و خانمی با سه فرزندشان وارد مطبم دکتر میرحسینی شدند. پدر و مادر هر کدام یکی از بچهها را بغل کرده بودند و بچه بزرگتر هم کنار مادرش به سختی ایستاده بود. دکتر میرحسینی فرزند بزرگتر را که به شدت تب داشت بغل کرده و روی تخت میخواباند. البته همه آنها حالشان بد بوده است. بعد از معاینه همگی، دکتر میرحسینی برای هر کدامشان یک نسخه نوشته و همراه با هزینه ویزیت بچهها، مبلغ اضافهتری را به دست پدر خانواده میدهد. پدر خانواده بسیار متعجب میشود و با ناباوری میگوید: آقای دکتر من و همسرم چون پول نداشتیم، قرار نبود ویزیت شویم. الان من داشتم به این فکر میکردم که برای گرفتن داروی بچهها باید چه کار کنم؟ که شما حتی پول ویزیت بچهها را هم به ما برگرداندید.
خوشحالی این پدر مادر هنگام خداحافظی وصف کردنی نبود.
شهید دکتر میرحسینی از زبان خواهرش:
- یکی از همکاران من تعریف میکرد که: برادرزادهام به خاطر سردردهای شدیدش به چندین دکتر مراجعه میکند؛ اما افاقه نکرده بود. یک روز تعطیل با شروع مجدد سردرد به اورژانس درمانگاه فرهنگیان شیراز مراجعه میکند و همان روز شهید دکتر فخرالدین میرحسینی کشیک بود. برادرزادهام از سردردهای شدیدش میگوید و اینکه هیچ مسکنی او را آرام نمیکند. دکتر به او می گوید: دکتر بعد از معاینه و لمس آن قسمتی که درد داشت، میگوید: شما اصلاً نباید مسکن میخوردید و الان هم دیگر نخورید. باید سیتی اسکن بگیرید و فردا صبح با این نامه به پزشک متخصص مراجعه کنید. دکتر متخصص وقتی سی تی اسکن بیمار را میبیند، میگوید اورژانسی همین حالا باید عمل شوید. آزمایشها را در حین عمل انجام میدهد و عمل هم با موفقیت انجام میشود. روز بعد که پزشک متخصص برای دیدن بیمار میرود، از دکتر جراح برای عمل موفقیتآمیز تشکر میکند؛ اما پزشک متخصص میگوید: عمل بسیار خوب و موفقیتآمیزی بود؛ ولی شما باید از آقای دکتر میرحسینی تشکر کنید که با تشخیص خوب و به موقع او، شما از مرگ نجات پیدا کردید.
سروده مادر دکتر میرحسینی به مناسبت شهادت او:
فخر دینم، ای همه عشق و همه علم و یقین وَه چه سخت است که باشم و نباشی تو نگین
چه سبک بال سفر کردی و رفتی زِ بَرَم تو که پر مهر و وفا بودی و غمخوار دلم
جگرم آتش و دل آتش و هم جان و تنم گُلِ بُستانِ وجودم، سروِ باغ چمنم
همه جا یخ زده و نیست وجودت پیدا همه را جمع کنی، جمع کنی دور خودت با ایما
زندگی سخت و اَسفناک شده، بی تو و ما تو کجا، خاک کجا، این منِ بیتاب کجا
گر همه سخت بکوشم که ببینم صد رنگ همه رنگ جهان گشته سیاه و بد رنگ
من به جز خاک سیه گرد، سیه میچینم هر کجا می نگرم نام تو و عکس تو را می بینم
فخر من، ای همه عشق و همه جان و تَنَم «علیینی» که شده دلخوش پرواز منم
«مادر همیشه داغدارت؛ فرح علیین ۱۶ آذر ۹۹»
انتهای پیام