در طی بیش از یک سال گذشته در روزهای دوشنبه، با شهدای مجموعه سلامت فارس در طول سالهای دفاع مقدس که در کنار خدمات پشتیبانی در جبهههای حق علیه باطل و خدمت به رزمندگان غیور میهن در بهداریها و بیمارستانهای صحرایی، شهدای گرانقدری را به این انقلاب تقدیم کردهاند، آشنا شدیم. در طی هفتههای اخیر روزهای دوشنبه نیز بخش «همراه با شهدا» با معرفی شهدای استان فارس ادامه یافت که در این بخش، با شهید «محمدجواد روزی طلب» آشنا میشویم.
شهید محمدجواد روزیطلب
تاریخ و محل ولادت: ۱۳۴۲ شیراز
تاریخ و مکان شهادت: ۱۲/۱۲/۱۳۶۴ فاو
محمدجواد، دومین شهید خانوادهاش بود و برادرش حبیب نیز که دانشجوی جامعه شناسی دانشگاه تهران بود، در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
محمدجواد از کودکی بدون اینکه نزد استادی برود، نقاشی میکشید. در هنرستان و در شاخه تراشکاری درس خواند و بعد از آغاز جنگ تحمیلی در بخش تبلیغات جبهه فعالیت میکرد. زمانهایی که منطقه آرام بود، کارهای فرهنگی و هنری انجام میداد و وقتی هم که رزم بود و عملیات آغاز میشد، به میدان میرفت.
در جبهه نقاشیهای زیادی میکشید که هنوز روی دیوارهای خرمشهر، نمازخانهها و قرارگاهها، آثاری از نقاشیهای او باقی مانده است. محمدجواد سرانجام در عملیات خیبر، زمانی که همراه با یکی از دوستانش در حال نقاشی گنبد امام حسین(ع) بود، بر اثر ترکش خمپاره و اصابت به سر، خون پاک و مطهرش بر صحنه نقاشی پاشیده میشود و به دیدار الهی میشتابد. او وصیت کرده بود که: «مادرم! در حالی که چادر را بر سر داری، خودت مرا در قبر بگذار تا مردم از این استقامت تو درس بگیرند و فرزندانشان را به جبهه بفرستند».
از زبان همرزم شهید روزیطلب:
به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که ایشان فرمانده آنجا بود، تصویری از بارگاه آقا اباعبدالله(علیه السلام)، همراه با سلام به حضرت بکشم. محمدجواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی را انجام میداد. میخواست برای عیادت از برادرش که تازه مجروح شده بود به شیراز برود، او را راضی کردم تا برای این امر با من همراه شود. قرار شد محمدجواد بارگاه آقا را نقاشی کند و من هم سلام آن را بنویسم. نزدیکیهای غروب کار ما تقریبا تمام شد. محمدجواد که پرچم رنگ میکرد گفت: «حیف است، این پرچم باید قرمز خونی رنگ بشه»!
هنوز جملهاش تمام نشده، صدای سوت خمپاره پیچید. به خاطر خردههای بتن سنگر که بر اثر موج انفجار کنده شده بود، عینکم شکست، همه چیز را محو می دیدم. اما چیزی که دیدم تنم یخ کرد. ترکشی بزرگ به پیشانی محمدجواد بوسه زده و خون سرش بر بالای گنبد آقا، درست در محل پرچم پاشیده شده بود.
انتهای پیام