نجوای عاشقانه شهید «عبدالمجید سپاسی» با معبود
کد خبر: 3988079
تاریخ انتشار : ۱۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۷:۱۴
همگام با شهدای فارس / 32

نجوای عاشقانه شهید «عبدالمجید سپاسی» با معبود

شهید عبدالمجید سپاسی یکی از شهدای شاخص استان فارس که به دلیل علاقه وی به بازی فوتبال و روحیه اخلاق‌مدارانه‌اش یک تیم فوتبال در شیراز به نام این شهید بزرگوار نام گرفته است. در این مجال با این شهید بزرگوار بیشتر آشنا می‌شویم.

در طی بیش از یک سال گذشته در روزهای دوشنبه با شهدای مجموعه سلامت فارس در طول سال‌های دفاع مقدس که در کنار خدمات پشتیبانی در جبهه‌های حق علیه باطل و خدمت به رزمندگان غیور میهن در بهداری‌ها و بیمارستان‌های صحرایی، شهدای گرانقدری را به این انقلاب تقدیم کرده‌اند، آشنا شدیم. در طی هفته های اخیر نیز بخش «همراه با شهدا» روزهای دوشنبه با معرفی شهدای استان فارس ادامه یافته که در این بخش، با شهید «عبدالمجید سپاسی» آشنا می‌شویم.

شهید عبدالمجید سپاسی

تاریخ و محل ولادت: ۷/۴/۱۳۴۰ شیراز

تاریخ و مکان شهادت: ۲۹/۱۲/۱۳۶۶ حلبچه، عملیات والفجر ۱۰

سمت: معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر

شهید «عبدالمجید سپاسی» در سال ۱۳۴۰ در یکی از محلات شیراز در نزدیکی حرم حضرت شاهچراغ(ع)، در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. او از جوانان فعالان در جریان انقلاب اسلامی بود و پس از پیروزی انقلاب، در اوایل سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران پیوست.

شهید سپاسی در مدت حضور در جبهه مسئولیت‌های مختلفی مانند فرماندهی گروهان و گردان، طراح عملیات و مسئول محورهای عملیاتی مختلف در عملیات ثامن‌الائمه(ع)، رمضان، بدر، کربلای ۵ و ... را بر عهده گرفت.

این شهید بزرگوار در آخرین مسئولیتش در لشکر به عنوان معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر، در شب عملیات والفجر ۱۰ در حلبچه بر روی ارتفاعی به نام «سه تپان» که در کنار دریاچه بندری خان عراق واقع است در حین حمله به نیروهای عراقی به وسیله ترکش خمپاره که به کنار گوشش در شقیقه او اصابت کرد و در حالی که ذکر مقدس یا زهرا(س) بر لب داشت، به فیض شهادت نایل آمد. به خاطر علاقه‌اش به بازی فوتبال و زبانزد بودن روحیه اخلاق‌مداری‌اش در بازی، تیم فوتبال شیراز به نام این شهید عزیز مزیّن شد.

خاطره‌ای از زبان یکی از همرزمان شهید

اصلاً جبهه با تمام وسعتش خانه مجید بود. سنگرش خانه و جبهه، حیاط خانه او بود و مجید در این هشت سال جنگ کمتر می‌شد که پا از حیاط خانه اش بیرون بگذارد. گاه می‌شد تا ۱۰ ماه جبهه می‌ماند. اگر هم زمانی می‌شد که دل از جبهه بکند تنها و تنها به خاطر دلتنگی برای مادرش بود. گاهی وقت‌ها که من به مرخصی می‌آمدم سری هم به مادر مجید می‌زدم. می‌گفت: تو را خدا مجید را بیاورید ببینم، دلم برایش تنگ شده! به مجید که می‌گفتم می‌آمد شیراز مادر را می‌دید و بر می‌گشت جبهه. گاه می‌شد که به اجبار می‌رفت مرخصی؛ اما دو روز سه روز نشده، بر می‌گشت منطقه!

گذری بر وصیت‌نامه شهید

به نام او که همه چیزم از اوست، به نام او که زندگی‌ام در جهت رضایت اوست، به نام او که زنده‌ایم، به نام او که آزادیم و زندگی‌ام به خاطر اوست، شدنم در جهت اوست، بودنم از اوست، یادم از اوست، جانم اوست، مقصودم اوست، مرامم اوست، احساسش می‌کنم با قلبم، با ذره ذره وجودم، با تمام سلول هایم؛ اما بیانش نتوانم کرد.

ای همه چیزم، به یادم باش که بی تو هیچ پوچ خواهم بود. خدایا! آرامش بر ما فرو فرست و به هنگام برخورد با دشمن پایدارمان بدار.

انتهای پیام
captcha