به گزارش ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین علی شیروانی، دانشیار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 9بهمن ماه در نشست علمی «نقد نظریه یکسانانگاری عرفان با نگاه هنری به الهیات و دین» به نقد نظریه شفیعی کدکنی پرداخت که متن سخنان وی به شرح زیر است:
بررسی بنده معطوف به دو اثر دفتر روشنایی و زبان شعر آقای شفیعی کدکنی است و البته کتاب رستاخیز کلمات هم مهم است. علت اینکه ما نشستی را در این باره برگزار میکنیم یکی به خاطر شخصیت ممتاز آقای شفیعی کدکنی است که به حق از بزرگان فرهنگ معاصر ایران اسلامی محسوب میشوند و دیگری اهمیتی است که این دیدگاه و آثار و لوازم الهیاتی آن دارد. ایشان شخصیت مؤثری هستند و علاقهمندان زیادی هم دارند لذا نقد و بررسی دیدگاه ایشان برای آنان هم قابل توجه است.
آقای شفیعی کدکنی در سال 1318 به دنیا آمدند، پدر ایشان روحانی و اهل علم بودند و تحصیلات را نزد پدر و ادبیات عرب را نزد ادیب دوم فراگرفت و جالب اینکه ایشان تحصیلات رسمی در دوره مقدماتی و متوسطه به هیچ وجه نداشته است یعنی به دبستان و دبیرستان نرفتند و تحصیلات رسمی ایشان با دانشگاه شروع شد. البته قبل از آن تحصیلات حوزوی داشتند و با مدارج خیلی بالا آن را سپری کردند.
در هفت سالگی الفیه ابن مالک را حفظ بودند و فقه و کلام و اصول را نزد شیخ هاشم قزوینی از علمای خراسان و بعد نزد آیتالله سیدهادی میلانی درس خارج فقه و اصول را گذراندهاند و همدورهای آیتالله العظمی خامنهای در درس مرحوم آیتالله میلانی بودند و بعداً به پیشنهاد علیاکبر فیاض در دانشگاه فردوسی ثبت نام کرد و در کنکور نفر اول شد؛ بعد وارد دانشگاه تهران شد و از سال 1348 تدریس در این دانشگاه را آغاز کرده است. بدیعالزمان فروزانفر در ذیل برگه پذیرش استادی او در این دانشگاه از وی تمجید کرده و آورده است: «میپذیریم به فضیلت او».
از مهمترین آثار وی تصحیح اعتقادی همراه با تحشیه و تحقیقات ارزشمندی بر آثار عطار نیشابوری است و وی تقریباً تمرکز آثار خود را روی عطار گذاشته و این هم مدیون پدرشان بوده است؛ البته کدکن هم از توابع نیشابور است و شاید هموطنی هم در روحیه عرفانی و علمی او مؤثر بوده است. در خطه خراسان هم کسانی مانند عطار و خواجه عبدالله انصاری وجود داشتهاند که وی از آنان تأثیر گرفته است.
به اعتقاد شفیعی کدکنی، عرفان چیزی نیست مگر نگاه هنری و جمالشناسانه نسبت به الهیات و دین؛ منظور وی از عرفان همان چیزی است که در گذشته تصوف خوانده میشده است؛ از نظر وی، عرفان واژه جدیدی است و اصالت ندارد؛ واژهای که ایشان بر آن تأکید دارد تصوف است و جدایی عرفان از تصوف را روا نمیداند لذا در این بحث در همه جا میتوانیم از واژه تصوف به جای عرفان استفاده کنیم.
غیر از عرفان، استفاده از واژگانی چون تلقی و شهود هنری، تلقی یا شهود زیباشناسانه و ...از دیگر ویژگی اندیشه شفیعی کدکنی است. مسئله دیگر هم مسئله الهیات و دین است؛ او ترجیح میدهد به جای دین از واژه الهیات استفاده کند به تعبیر ایشان، ممکن است کسانی متعلق به هیچ دین رسمی نباشند یعنی مسلمان و یهودی و مسیحی نباشند ولی به امور مربوط به حوزه الهیات نگاه زیباشناسانه و هنری داشته باشند و از این جهت میتوان آنان را عارف نامید.
تعبیر وی این است که عرفان لزوماً طوری نیست که باید در حاشیه دین خاصی پدیدار شود و به محض اینکه نگاه هنری با تأملات انسان آمیخته شود، عرفان آشکار خواهد شد یعنی مهم و محور، نحوه مواجهه انسان با یک امر ماوراء طبیعی و معنوی است.
حتی ایشان میگوید فرد میتواند شکاک هم باشد یعنی در باور به خدا مردد باشد ولی لحظاتی داشته باشد که لحظات عرفانی است؛ به تعبیر وی اگر او این لحظات خود را هنر بیامیزد با همان شکاکیت هم مصداق عارف خواهد بود.
از نظر ایشان خاستگاه دین، قلمرو تجربههای عاطفی است و دین با خرد و منطق کاری ندارد و اصالتا با هنر نزدیک است و اساساً میتوان گفت که دینِ زلال و دست نخورده خودش یک پدیده هنری است؛ حال اگر به جای هنر بگذاریم «پدیده عاطفی» این دیدگاه خیلی با شلایرماخر و برخی دیگر از الهیدانان مسیحی نزدیک خواهد شد زیرا آنان هم خاستگاه اولیه دین را تجربههای عاطفی و نام آن را تجربه دینی میدانند.
او میگوید هر تجربه دینی در آغاز خود تجربه ذوقی و هنری است ولی در طول زمان دستمالی و مبتذل، کلیشه و تکراری میشود و براساس آن یکسری آموزهها، عقاید و گزارهها پدید میآید.
در اینجا گروههای مختلف فکری شکل گرفتهاند، برخی بر اعمال و اخلاق تأکید دارند و عقیدهگرایان بر روی باورها و عقاید دست میگذارند یعنی گزارههایی را قرار میدهند و میگویند اگر کسی به آنها باور داشته باشد متدین است وگرنه متدین نخواهد بود؛ گروه سومی هم بهرهمندی از یکسری تجارب خاص را محور دینداری قرار داده و میگویند پیدایش دین هم از اینجا منشأ گرفته است.
شفیعی کدکنی بیان کرده است هنر با تخیل، رمز و عاطفه و چندمعنایی مرتبط است یعنی عناصر اساسی هنر این موارد هستند و اگر تخیل و خلاقیت وجود نداشته باشد یا رمزگونگی نداشته باشد، هنر تلقی نخواهد شد؛ همچنین اگر عنصر عاطفه و چندمعنایی را نداشته باشد.
یعنی هر وقت ما با یک پدیده هنری روبرو میشویم، باید بتوانیم احتمالات مختلفی را در مورد پیام این اثر هنری منعکس کنیم. ایشان پا را از هنر و عرفان هم فراتر گذاشته و معتقد است جوهره و حقیقت دین، عرفان است و حقیقت عرفان هم تلقی هنری و نگاه هنری نسبت به امور الهیاتی است، به تعبیر دیگر هر تجربه دینی اصیل، تجربه عرفانی است و هر تجربه عرفانی هم هنری است و البته از آن طرف وی مدعی نیست که هر تجربه هنری، عرفانی است و یا هر تجربه عرفانی، دینی است.
این بیانات استلزامات دینشناسانه دارد؛ به تعبیر وی، هنری که انسان از ادبیات عرفانی میبرد او را وارد جرگه عارفان میکند مثلاً فردی موزیسین است، او تجربه هنری دارد و کسانی که موسیقی او را گوش میدهند و لذت هم میبرند، واجد تجربه عرفانی هستند و در این لذت هنری شریک هستند. یعنی هم حافظ لذت هنری دارد و هم کسانی که آن را میخوانند و لذت میبرند.
بنده یکسری ملاحظاتی بر این دیدگاهها دارم؛ اول اینکه دلیلی که آقای شفیی کدکنی برای تأیید دیدگاهشان آوردهاند، توان اثبات این دیدگاه را ندارد؛ ایشان مسئله را روشن و بدیهی دانسته است در حالی که این ادعای بداهت، دلیل بر بیدلیلی در برخی موارد است و فرد، چون قصد دارد از آوردن دلیل ممانعت کند میگوید فلان مسئله بدیهی و روشن است و اگر کسی هم منکر شود او را متهم به منکر بدیهی خواهد کرد ولی به نظر بنده ادعای بداهت، مسموع نیست.
از این که بگذریم دلیل عمده دیگر ایشان ادعای ملازمت همیشگی عرفان با نگاه هنری نسبت به الهیات و دین است که بررسی گفتهها و نوشتههای برجامانده از عارفان بیانگر این ملازمت میان عرفان و هنر است. عرض بنده این است که بر فرض پذیرش مقارنت و ملازمت هنر و عرفان که البته این فرض هم جای بحث دارد دلیلی بر یکیبودن آنها نیست و شاید یکی از دو امر ملازم و مقارن، خاستگاه دیگری و یکی از لوازم دیگری باشد یعنی به نحوی رابطه علی و معلولی وجود دارد.
نکته دیگر اینکه ایشان عرفان را با دین یکی دانسته است و این نگاه، عنصر اساسی عرفان را که همان معرفت شهودی به حضرت حق است مغفول میگذارد و آن را از ذات عرفان بیرون میبرد و ریشه معرفتی درخت عرفان را میسوزاند و رابطه میان معرفت و عرفان را به صورت کلی قطع میکند؛ اصلأ واژه عرفان از معرفت گرفته شده است و چنانچه اهل معرفت گفتهاند اساس و بنمایه عرفان، معرفت شهودی به حضرت حق است. ایشان با این تعبیر، بعد معرفتی عرفان را کنار گذاشته است.
نکته دیگر اینکه نظریه ایشان برخلاف تلقی خود عارفان از حقیقت عرفان است؛ بحث مهم این است که وقتی ما بخواهیم چیزی مانند عرفان را تعریف کنیم باید به گفته عارفان حقیقی مراجعه کنیم و نظر افراد شاخص را بنگریم نه اینکه همه اینها را کنار بگذاریم و عرفان را با هنر یکی بدانیم.
این مسئله با مروری بر نوشتههای عارفان و تعاریف خودشان به دست میآید؛ در تذکره الاولیاء گزارههای فراوانی داریم که هرگز تلقی هنری از عرفان و الهیات نشده است و در هیچ کجا تأکید بر جمالشناسی نیست و اگر باشد کمرنگ و در کنار مؤلفههای بسیار متعدد است که قابل بررسی است.
نکته دیگر اینکه یکسانانگاری عرفان با نگاه هنری به الهیات مقتضی آن است که آثار ارزشمند کسانی چون قونوی، قیصری و جدی و ... تقریباً فاقد بعدی است که مدنظر آقای شفیعی کدکنی است و اینها تلاش کردهاند بعد نظری و عملی عرفان را در قالب علمی و نه ادبی و ذوقی تصویر کنند.
جالب اینکه آقای شفیعی کدکنی بیمهری خود را نسبت به چنین آثار ارزشمندی با صراحت بیان کرده و معتقد است عرفانی که هماکنون در ایران در محافل و کتب و نشریات عرضه میشود، عرفانی است که تبار ایرانی را تباه خواهد کرد و کوچکترین جایی برای خرد و اراده باقی نخواهد گذاشت.
ایشان در اینجا بیشتر روی این نکته تأکید دارد که عرفان نظری که در حوزه مطرح است از گرمایی که در آثار عرفانی مولوی و عطار وجود دارد بهرهمند نیست و جنبش در انسان ایجاد نمیکند؛ وی عرفان محی الدین عربی را تحقیر کرده و میگوید که عرفان محیالدین عربی، نمونه آشکار است که در آن هیچ جایی برای حضور انسان جز در آینه حضرات خمس دیده نمیشود.
یعنی ایشان با عرفان غرب جهان اسلام مخالف است و پرسش ما این است که عرفان محی الدین آیا عرفان نیست یا اینکه جریانات مختلف عرفانی وجود دارند و از قضا شما این رویکرد را قبول ندارید؟ ایشان آن را خارج از قلمرو عرفان میداند. نکته دیگر اینکه همآغوشی عرفان و ادبیات تا حد زیادی پذیرفتنی است زیرا ادبیات فارسی با عرفان تغذیه میشود ولی سخن در این است که یکی کردن عرفان و تصوف با نگاه الهیاتی قابل اثبات نیست.
نکته دیگر اینکه این دیدگاه تحت تأثیر نظریات هنری مکتب فرمالیست روسی است که باید در جای خود این مکتب نقد شود، شفیعی کدکنی علقه زیادی به این مکتب دارد و آن را آشکارا بیان کرده است و در واقع چارچوب نظری ایشان در ادبیات همین است و براین اساس جنبه هنری و ادبی آثار مختلف را تبیین میکند.
در این مکتب بین محتوا و صورت، تفکیکی صورت گرفته است یعنی هر شعر و نقاشی و ... یک پیام و یک قالب جداگانه دارد؛ در این مکتب، تأکید بیشتر از محتوا بر قالب است. در بحث ایشان هم که عرفان نگاه هنری است تأکید بر صورت اثر هنری است و نه پیام آن.
در میان سخنان آقای شفیعی کدکنی، اظهارنظرهای دینشناختی از این دست که خاستگاه دین، قلمرو تجربههای عاطفی است و دین با خرد کاری ندارد و اصالتا به هنر نزدیکتر است وجود دارد که در دیدگاه رمانتیستی کسانی چون شلایرماخر که تجربهگرایی دینی را قبول دارد دیده میشود و این رویکرد باعث میشود تا دین به تجربه دینی تقلیل بیابد. این اظهارنظرها فارغ از ناسازگاری درونی موجود در آن محل تأمل جدی است.
انتهای پیام