اینجا منزل خانواده مرحوم استاد علی اربابی است، کسی که به حق او را استادالاساتید مینامند، چرا که جمع زیادی از قاریان و مدرسان قرآن فعلی تربیت شده این استاد متخلق به اخلاق قرآنی هستند. شهید محسن شعبانلو نیز برادر داماد خانواده اربابی است.
در میان قاریان خوشخوان و دوستان شهید تعدادی از اصحاب رسانه نیز حضور داشتند، حضوری که هر چهارشنبه با شور و شعف خاصی ادامه دارد. گروه خبری ایکنا نیز مثل هفتههای قبل در این جمع حضور داشت.
در این جلسه رحیم قربانی، رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران، بهروز یاریگل، مهدی عادلی و حسن ربیعیان از مدرسان و قاریان بینالمللی و همچنین محمد بابایی، مدیر انتشارات مرکز طبع و نشر قرآن جمهوری اسلامی ایران و جمعی از دوستان شهید از محلات لویزان و حسینآباد تهران حضور داشتند.
صوت دلنشین مهدی عادلی، آغازگر این دیدار صمیمانه شد و در ادامه خانواده و دوستان شهیدان به بیان ویژگیها و خاطراتی از این دو شهید پرداختند.
به گزارش ایکنا، رضائیان، از دوستان این دو شهید گفت: به جرئت میگویم که خانوادههای شهدا قویتر از فرزندان شهید خود، همچنان در میدان حاضر هستند و چه زحماتی که بدون هیچ چشمداشتی کشیدند. یکی از ویژگیهایی که خانوادههای شهدا داشتند و دارند، این است که بر سر پیکر عزیزشان مویه نکردند و همیشه با انگیزه با انقلاب اسلامی همراه بودند. شهدای محله لویزان نیز آتش به اختیار از طریق بسیج به جبههها اعزام شدند. آنان نخبههای این محل بودند که آثار خیرشان بر همه نمایان بود. ما مدیون شهدا هستیم و هماکنون نیز خانوادههای شهدا پرچم انس با قرآن را بالا نگاه داشته است.
در ادامه حسن ربیعیان بیان کرد: من با هر دو شهید بزرگوار به ویژه محسن به دلیل هممحلهای آشنا بودم. منزلشان دو تا کوچه بالاتر از ما بود و از نظر سنی یک سال اختلاف داشتیم. امیر اربابی خیلی مبادی آداب بود، هیچ وقت ندیدم تند صحبت کند. او آمادگی شهادت را داشت. در یک خانواده مذهبی و قرآنی خوب تربیت شدند و به موقع تصمیم گرفتند و به جبهه رفتند.
ربیعیان افزود: با شهید محسن شعبانلو، در کوچه فوتبال، هفتسنگ و ... را بازی میکردیم. محسن از همان نوجوانی روحیه ایثار داشت. در همان نوجوانی توجه به دوستانش را مد نظر داشت و این نکات ریز، پلهای برای رسیدن به مراتب بعدی خواهد بود. در عملیات آخری که با محسن بودم به ایشان گفتم بیا برای یک دوره آموزشی به شهر برگردیم، ولی او نیامد و تقدیر این بود که از یک گردان، فقط محسن شعبانلو شهید شود.
وی ادامه داد: امیر اربابی عزیز هم به همین شکل، تازه از عملیات خسته برگشته بود و میتوانست مدتی استراحت کند که به گردان عمار اطلاع میدهند، نیرو نداریم. امیر با حدود بیست نفر مجددا با خستگی برمیگردند و در حین عملیات و آرپیجی به دست، شهید شد.
ربیعیان در ادامه با اشاره به یکی از خاطراتش از جلسه پدر شهید امیر اربابی گفت: منزل شهید یارمحمدی جلسه قرآن بود. استاد علی اربابی در حال بیان نکات تجویدی آیه «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِی سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» بود که ناگهان امیر در را باز کرد و آمد و این اتفاق و تلاقی خیلی جالب توجه است. شهدا شهیدوار زندگی کردند و من توفیق همنفسی با این دو شهید را داشتم.
به گزارش ایکنا، بهروز یاریگل دیگر مهمان این دیدار گفت: در مورد شهید و خانواده شهدا زبان قاصر است. من ندیدم پدر یا مادری که کنار پیکر فرزند شهیدش گریه کند. در تشییع جنازه شهید اربابی، به قدری جمعیت زیاد بود که من مکان دفن شهید را گم کردم. من صدای مادر شهید را در سخنرانی میشنیدم، ولی خود حاجخانم را نمیدیدم و این نشان از ازدیاد جمعیت تشییعکننده داشت.
وی افزود: امیر عزیز روحیه خاصی داشت. من و پدرش زمانی که در سازمان دارالقرآن الکریم مشغول بودیم، هیچگاه متوجه رفت و آمد، امیر اربابی به مناطق عملیاتی نمیشدیم و هیچگاه این مسائل را تعریف نمیکردند. حتی تا خیلی بعدتر من نفهمیدم در کدام منطقه شهید شد. صحنه تشییع پیکر امیر هیچ موقع از یادم نمیرود. استاد، خود را کنترل میکرد، ولی در درونش چیزی حس میشد و آن هم فوران احساس یک پدر به فرزند جوانش بود.
برادر شهید محسن شعبانلو و داماد خانواده اربابی، در ادامه از حضور استادان و همکاران و همچنین مسئولان حاضر در جلسه تشکر کرد و از دوستیاش با امیر قبل از وصلت با این خانواده در سازمان تبلیغات اسلامی گفت و اینکه وقتی قرار بود به جبهه اعزام شود، خیلی با او صحبت کردیم تا منصرفش کنم.
در پایان مادر شهید اربابی به بیان خصوصیات و خاطراتی از این شهید والامقام پرداخت و گفت: امیر صبور، مهربان، مؤدب و با ایمان بود و خودم از وی خیلی چیزها یاد گرفتم. در دوران جوانی به امیر میگفتم اینکه گفته میشود برخی اوقات فرزندان، استاد والدین خود میشوند درسته، چون من از تو مطالب زیادی یاد گرفتم. امیر میگفت: نه مادر، چنین چیزی نیست. گفتم: من مواردی از تو یاد گرفتم که تا الان بلد نبودم. هر وقت میخواست به جبهه برود، پدرش میرفت پولی داخل ساکش میگذاشت، امیر متوجه نمیشد، ولی وقتی میرسید منطقه، نامه مینوشت که چرا برای من پول گذاشتید و شرمندهام کردید، من اینجا نیازی به پول ندارم. هیچ توقعی از ما نداشت.
وی افزود: با وجود اینکه خیلی به ظاهر خود اهمیت میداد، ولی قانع بود. با دوستان پدرش همیشه ارتباط داشت و مرتب به آنان سر میزد. همیشه در جلسات قرآن پدرش حضور مییافت. از همان آغاز دوران سربازی به دنبال اعزام به مناطق جنگی بود تا اینکه عمویش راهنماییش کرد که باید به کمیته مراجعه کند. در حد اینکه در مسابقات قرآن شرکت کند در تهران ماند، رتبه سوم را کسب کرد و به جبهه رفت. همیشه بیان میکرد بهترین لحظه عمرش زمانی بود که به او اعلام کردند میتوانی به جبهه بروی. وقتی از جبهه برمیگشت به خالهاش میگفت برای دوستانم در جبهه ترشی و شربت درست کن تا ببرم.
مادر شهید اربابی تصریح کرد: وقتی به تهران میآمد، چند روز پیش ما میبود، به او میگفتم چند روز دیگر بمان، میگفت: مادر، میترسم این چند روز، عملیات شود و من نباشم. به خانواده دوستان شهیدش مرتب سر میزد. برای اینکه من را آماده کند، هر چند وقت یک بار عکس دوستان شهیدش را میآورد و میگفت مامان اینها را میبینی، این وقتی شهید شد مادرش اصلاً گریه نکرد و لباس مشکی نپوشید.
وی اظهار کرد: آخرین باری که آمد شیمیایی شده بود. در تماسی گفت من نمیآیم. گفتم چرا صدایت گرفته؟ نکند شیمیایی شدی؟ گفت: نه، سرما خوردم. دو روز بعد سرزده به منزل آمد. شب بود. وقتی وارد خانه شد، چراغها خاموش بود، وقتی متوجه شدم، امیر آمده رفتم، او را ببینم. تا آمدم چراغ را روشن کنم، دستش را گذاشت روی کلید و گفت حالا صبح یکدیگر را میبینیم و با هم حرف میزنیم. الان برو استراحت کن. صبح بلند شدم. صورتش سیاه شده بود. به پزشک مراجعه کردیم، دکتر گفت تمام گلوی امیر سوخته و باید به متخصص ریه مراجعه کند و تحت درمان باشد. چهار روز پیش ما ماند، بعد از آن دیدم دارد ساک خود را جمع میکند، گفتم کجا امیر؟ گفت مگر دیشب ندیدی، امام گفت مجردها زودتر به جبهه اعزام شوند. رفت و پس از بیست روز خبر شهادتش به ما رسید...
همسر مرحوم استاد اربابی و مادر شهید امیر اربابی در پایان و در برابر تقاضای جمع برای بیان توصیهای گفت: من قابل نیستم تا توصیهای کنم، فقط از شما و تمامی مردم کشورم میخواهم که زحمات و خونهای این شهیدان را حفظ کنید و مراقب باشید که ظلمی در حق این خونها نشود.
در پایان لوح تقدیری با امضای استاندار و فرمانده سپاه تهران تقدیم این خانواده شد و عکس یادگاری پایانبخش این دیدار معنوی بود، دیداری که گویی امیر و محسن نظارهگر آن بودند.
انتهای پیام