پژوهش‌های فلسفه دین وابسته به مفاهیم دین مسیحیت هستند
کد خبر: 4099463
تاریخ انتشار : ۲۳ آبان ۱۴۰۱ - ۱۲:۱۳
در نشست فلسفه دین قاره‌ای مطرح شد:

پژوهش‌های فلسفه دین وابسته به مفاهیم دین مسیحیت هستند

محمد ابراهیم باسط، پژوهشگر فلسفه گفت: یکی از محدودیت‌های فلسفه دین این است که ذیل فلسفه تحلیلی شکل گرفته است و محدودیت دیگر این است که آنچه فیلسوفان غربی با آن سر و کار داشتند دین مسیحیت بود لذا همه پژوهش‌های آنها وابسته به مفاهیم دینی بود که در دین مسیحیت وجود داشت.

محمد ابراهیم باسط

به گزارش خبرنگار ایکنا، محمد ابراهیم باسط، پژوهشگر فلسفه، امروز دوشنبه 23 آبان‌ماه در «مدرسه پائیزه‌ زمینه‌های فلسفی فلسفه دین» که از سوی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار می‌شود با موضوع «فلسفه دین قاره‌ای» سخنرانی کرد.

در ادامه گزیده سخنان وی را می‌خوانید؛

آنچه در حال حاضر تحت عنوان فلسفه دین در دنیا وجود دارد در چهارچوب‌های فلسفه تحلیلی قرار دارد لذا امکان فلسفه دین در چهارچوب‌های فلسفه قاره‌ای هم وجود دارد و برای این کار دلایلی ارائه می‌دهم. نهادی که تحت عنوان فلسفه دین تشکیل شده به دهه 1960 و کشورهای انگلیسی زبان برمی‌گردد که گرایش رایج در آنجا فلسفه تحلیلی بود چراکه بعد از جنگ جهانی دوم، در فلسفه تحلیلی تحولاتی اتفاق افتاد و یکی از اصول اساسی فلسفه غربی، این بود که نمی‌توانیم گزاره‌ای را باور کنیم مگر اینکه آن را به صورت تجربی راستی‌آزمایی کنیم لذا با نقدهایی که بر تحقیق‌پذیری در سنت تحلیلی وارد شد به مرور جا برای بحث از گزاره‌های متافیزیکی و عوامل ماوراء الطبیعی فراهم شد. فلسفه دین به معنای رشته‌ای که امروز می‌شناسیم در همین بستر یعنی ملغی شدن اصل تحقیق‌پذیری نزد فیلسوفان تحلیلی رشد کرد.

دیدگاه کانت درباره فلسفه دین

البته یکی از محدودیت‌های فلسفه دین همین است که ذیل فلسفه تحلیلی شکل گرفته و نکته دیگر این است که آنچه فیلسوفان غربی با آن سر و کار داشتند دین مسیحیت بود لذا همه پژوهش‌های آنها وابسته به مفاهیم دینی بود که در دین مسیحیت وجود داشت که از جمله خدای متشخص، مسئله شر، جهان آخرت، جاودانگی روح و امثالهم هستند بنابراین فلسفه دین مبتنی بر آموزه‌های مسیحی است و بسیاری از موضوعات آن در دین اسلام مطرح نشده‌اند بنابراین بهتر است آنچه تحت عنوان فلسفه دین در دانشگاه‌ها وجود دارد را به فلسفه دین تحلیلی مسیحیت تقلیل دهیم.

کانت کتابی با عنوان «دین در محدوده عقل تنها» دارد که در آنجا اعلام می‌کند قصد دارم دین را صرفاً بر مبنای اصول عقلانی و مستقل از کلیسا و آموزه‌های الهیاتی بررسی کنم. این همان کاری است که فیلسوفان دین می‌‌خواهند انجام دهند یعنی می‌‌گویند می‌‌خواهیم مسائل الهیاتی را فارغ از کیش خاصی بررسی کنیم اما در ابتدای قرن نوزدهم، دو نفر یعنی هگل و شلایرماخر به صورت رسمی از دانشی تحت عنوان فلسفه دین نام می‌برند. هگل مجموعه درس گفتارهایی تحت عنوان درس‌گفتارهای فلسفه دین داشت که در سال 1821 منتشر شد.

پیشگامان فلسفه قاره‌ای

شلایرماخر در همان سال کتابی با عنوان «ایمان مسیحی» منتشر می‌کند که الهیات پروتستانی است. وی در مقدمه آن کتاب از رشته‌ای با عنوان فلسفه دین نام می‌برد و می‌گوید قبل از اینکه وارد الهیات و کلام شویم که کار آن دفاع از یک دین مشخص است باید رشته برتری تحت عنوان فلسفه دین وجود داشته باشد که در آن دانش، همه ادیان تاریخی موجود بررسی شوند و تفاوت‌ها و شباهت‌های آنها در سطح بالاتری مشخص شود سپس می‌توانیم وارد الهیات شویم چراکه ابتدا باید مثلاً تفاوت اسلام و مسیحیت را درک کنید و بگویید کدام یک برتر است. بنابراین وی تعریف مشخصی از فلسفه دین به عنوان رشته‌ای دانشگاهی ارائه می‌دهد لذا فلسفه دین امری ابداعی نیست که در سال 1960 به یکباره ابداع شده باشد بلکه سابقه آن قدیمی‌تر است. این دو نفری که اشاره شد و همچنین کانت، پیشگامان فلسفه قاره‌ای هم هستند و هیچکدام در سنت تحلیلی جای ندارند.

ما در فلسفه دین، خدا را اثبات یا درباره جهان آخرت و روح صحبت می‌کنیم که همگی امور غیرتجربی هستند اما شخصی همانند کانت دیدگاه روشنی درباره دیدگاه فیلسوفان دین یعنی اثبات وجود خدا دارد و متذکر می‌شود ما نمی‌توانیم نفیاً یا اثباتاً درباره وجود خدا صحت کنیم چراکه شناخت وجود خداوند فراتر از توانایی‌های ما قرار دارد. وی در کتاب «سنجش خرد ناب» این امر را مصداقاً نشان می‌دهد و از جمله سه برهان اصلی وجود شناختی، جهان شناختی و برهان علیت را در همین راستا ذکر می‌کند بنابراین نتیجه می‌گیرد برهان‌آوری درباره وجود خداوند کاری بیهوده است. همیشه برای من سؤال بود چگونه وی دویست و پنجاه سال قبل با این قدرت استدلالی گفته نمی‌توانیم برای وجود خداوند برهان بیاوریم اما برخی فیلسوف مدرن امروزی از قضا همان کار را انجام می‌دهند؟

زیر سؤال رفتن معنای قدیمی حقیقت توسط دکارت

بنده در تحقیقات خودم متوجه شدم فیلسوفان دین در هیچ جایی به نقد کانت جوابی نداده‌اند. البته این سخن بدین معنا نیست که فیلسوفان دین معاصر به دیدگاه فیلسوفان گذشته بی‌اعتنا بوده باشند بلکه به سؤال اصلی کانت که همه ماهیت فلسفه دین را زیر سؤال می‌برد جواب قانع‌کننده‌ای نداده‌اند و این واقعاً غیر منطقی است و قاعدتاً باید در جایی این جواب وجود داشته باشد اما اگر در دیدگاه فیلسوفان دین معاصر چنین جوابی داده نشده احتمالا باید این پاسخ را در گذشته‌ها یعنی موقعی که فلسفه تحلیلی شکل می‌گیرد پیدا کرد. اما کانت چه دلیلی دارد که می‌گوید نمی‌توانیم درباره امور ماوراءالطبیعه همانند خداوند و روح، برهان اقامه کنیم؟ دلیل وی دو پاره شدن جهان در فلسفه خودش است چراکه معتقد بود ما می‌توانیم دو معنا از جهان در نظر بگیریم که یکی جهان برای خودش یعنی اشیای فی نفسه و یکی هم جهانی است که برای ما پدیدار است.

وی مدعی بود ما به جهان اشیاء دسترسی نداریم بلکه به جهانی که بر ما پدیدار شده دسترسی داریم. خداوند و روح و جهان آخرت هم که بر ما پدیدار نمی‌شوند بنابراین آنها را هیچگاه نمی‌توانیم بشناسیم چون شعور تجربی نسبت به آنها نداریم. این تقسیم‌بندی ریشه‌های تاریخی قدیمی‌تری هم دارد و دست‌کم در فلسفه مدرن از دکارت و روش شکاکیت وی شروع می‌شود. دکارت شکی روشمند پیش می‌گیرد و طی آن، به این نتیجه می‌رسد که ای بسا تمام آنچه از طریق ادراک حسی دریافت می‌کنم توهمات، خیالات و خواب و رؤیا باشد. وی بذر این اندیشه را در تفکر غربی می‌کارد که ما دسترسی مستقیم به اشیاء نداریم و فقط به تصورات خودمان دسترسی داریم بنابراین نظریه قدیمی که حقیقت را به معنای مطابقت با امر واقع تعریف می‌کرد را زیر سؤال می‌برد.

دیوید هیوم این شکاکیت را به منتهای خود می‌رساند و می‌گوید در ذهن خود با مجموعه‌ای از تصورات رو به رو هستیم و هیچ راه درستی هم برای تضمین شناخت ما وجود ندارد بنابراین وی در علم تجربی، شکاک است و معتقد است توانایی‌های انسانی ما بسیار محدودتر از آن هستند که بتوانیم اسرار طبیعت را کشف کنیم.

انتهای پیام
captcha