فقر یکبار اختیاری است، یعنی گاه افرادی از میان صالحان و زهدپیشگان به هم میرسند که آن را برای خود روش قرار میدهند و فقیرانه و با کمترین نیاز زندگی میکنند. این موارد بسیار اندک است و از موضع بحث خارج است. البته اینگونه افراد نیز باید به خانواده و حقداران خویش برسند و حقوق آنان را تباه نکنند و خود کل به دیگران نباشند و در واقع سلوک فقیرانه آنان موجب آزار دیگران و محروم ماندن حقداران از حقوق خود نشود.
فقر دیگر که مورد سخن است، فقر تحمیلی است که ظلم اجتماعی و آزادیهای اقتصادی و تفاوتهای معیشتی آن را بر قشرهایی از مردم (به صورتهای گوناگون) تحمیل میکند، یعنی تکاثر و اتراف و اسراف فقر را پدید میآورد و بر قشرهایی چند تحمیل میکند. پس این سخن که گفته شود، فقر تقدیر الهی است (در بیشتر موارد) به صورت تقدیر اولی درست نیست، بلکه به صورت تقدیر ثانوی درست است (مانند قتل). فقر به طور قطع مورد اراده تشریعی نیست وگرنه احکام رفع فقر با آن وسعت و عمق از سوی شارع وضع نمیشد.
تقدیر تکوینی اولی نیز (در اغلب موارد) نیست، بلکه تقدیر ثانوی است، به این معنا که چون خداوند متعال میدانسته است که اغنیا حقوق بینوایان را چنانکه باید نمیدهند و گاه امکانات آنان را از آنان میگیرند، از اینرو چنین پدیدهای در جهان انسانها تقدیر میشود و تقدیر در اینگونه موارد به این معناست که از سوی خداوند متعال جلوی این کار گرفته نمیشود تا هر کسی به اختیار خود عمل کند و پاداش یا کیفر آن را ببیند مانند وقوع قتل یعنی همانگونه که قتل ظلمی است که واقع میشود نسبت به مقتول، فقر نیز ظلمی است که واقع میشود نسبت به فقیر و خداوند به این ظلم از نظر تشریع راضی نیست، به دلیل احکام منع قتل و رفع فقر و از نظر تکوین، مانع وقوع آن نمی شود تا جبری نباشد و هر کس به اختیار خود عمل کند و نتیجه عمل خویش را ببیند. پس قتل و فقر ظلمی است که برخی از بندگان خدا بر برخی دیگر روا میدارند و در پاره ای از احادیث فقر و قتل بهم تشبیه شده و نزدیک شمرده شده است.
پس روشن شد که رجوع قتل و فقر به یک چیز است، ظلم برخی از مردم بر برخی دیگر و همانگونه که منع قتل و جلوگیری از آن لازم است، رفع فقر و مبارزه با آن نیز لازم است. بنابر این توضیح که از تعالیم قرآنی و حدیثی گرفته شده است، کسانی که این انحراف ذهنی را در مردم پدید میآورند و چنین القا میکنند که فقر به طور مطلق و در همه گونه موارد آن تقدیر الهی است، تعالیمشناس نیستند و از همه تعالیم دین (در ارتباط با هم) بیخبرند (یا از بخشی از مطالب دینی و فقهی و ... آگاهند و در همه جوانب دین و اصول و مایههای نهادین آن بررسی جامع (تفقه) نکردهاند.
یادداشت از محمدرضا حکیمی
الحیات جلد ۱ صفحه ۲۱۱ و جلد ۲ صفحه ۲۳۶
انتهای پیام