به گزارش ایکنا، حافظ یکی از شاعران تأثیر گذار بر شاعر معاصر و نامآشنای کشور، محمدرضا شفیعی کدکنی است و مجموعه ارزشمند «این کیمیای هستی»، گواه این موضوع است. به مناسبت سالروز بزرگداشت حافظ، بخشی از جلد سوم این کتاب را با هم میخوانیم.
چیزی که حافظ را حافظ میکند و او را از سلمان ساوجی و سعدی و مولانا جدا میکند، نگاه پارادوکسی نسبت به هستی است. این مسئله تقریباً در هر غزل، یک بار، در یک بیت، در یک مصراع، به چشم میخورد.
حافظ با هنرش توانسته است با سه صدای «اشعری–معتزلی–حیرت» که کُلّ صداهای فرهنگِ ماست حرف بزند. این یک شاخص و یک امتیاز است که او را از همه جدا میکند. مولانا بزرگترین متفکّر مشرقزمین است و شاید برجستهترین هنرمندِ الهیاتی در جهان. او برای عقل تره خرد نمیکند. فقط هنر از عهدهٔ این کار بر میآید که نقاطی مشترک بین عقل و عشق را ببیند؛ هنر ناب که از عهده شکل دادن به اجتماع نقیضین و اجتماع ضدین برمیآید. حافظ در نقطهای ایستاده که بهترین anthology یا گُلچینِ ذهنی را از نظر ساخت و صورتها و تفکّر برای خودش ساخته است. اگر چیزهایی را که حافظ از آثار دیگران گلچین کرده از حافظ بگیریم چیز زیادی باقی نمیماند.
از اواسط قرن چهارم به بعد دو ساختار کلان که توانسته در خلاقیّتِ فرهنگی ما و ساختارِ جامعه تأثیرگذار باشد، ایمان مذهبی و ایمان دینی است که با «نقابِ عشق» تبدیل میشود به ساختارِ ساختارهای جامعه ما.
از خواجه نصیر به بعد عاقل به آن معنا در تاریخ ما پیدا نمیشود. کسانی که ادّعایِ عقل میکنند با این ادّعا که ما در رودخانه عقل هستیم تبدیل میشوند به قطراتی در رودخانه طرف مقابل.
این ساختار کلان روزبهروز در حال گسترش و پیروزی و حذف رودخانه مقابل است. رودخانهای که تبخیر شده و قطراتش بخار شدهاند و آمدهاند در رودخانه طرفِ مقابل.
ساقی در اصطلاح شعر کلاسیک ما کسی است که شراب میدهد شراب هم نماد نفی عقل است، پس ساقی و عشق دو کلمهای هستند که معنای گستردهای دارند.
در سراسر دیوان حافظ و شعر سنّتیِ ما همهجا این کلمه به کار میرود. حافظ آخرین کسی است که به هنریترین شکل به این رودخانه رفته، بیشترین آب را برداشته و خلاقیّت خود را به کار برده، ضمن این که حاضر نشده دربست همه لوازمِ این خط و مسیر و طرزِ فکر را بپذیرد و بقیهٔ کسانی که در عرض هستند مثل سنایی و عطار و مولوی در اختیار این مسیراند.
زیرا او قبل از هر چیز هنرمند بوده است و پس از آن متعلق به یک فرهنگ خاص است این تفاوت عرفان حافظ با سنایی و... است. پس کلمهٔ ساقی و عشق را میتوان به یک معنی گرفت. کسی نمیتواند هم مست باشد و هم عاقل چون خود عشق مستکننده است. می، شراب و... شبکههای پیرامونی کلمهٔ مستی و عشق هستند.
خواجه حافظ کسی نیست که بخواهد از طریق علم مشکلات جوامع را حل کند زیرا او هنرمند است. هنر واقعی اما میتواند مشکلات را حل کند.
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
آیا بالاتر از این تعلیمی وجود دارد؟
حافظ یک رمزهایی در اشعارش به کار میبرد که هر خواننده از آنها برداشتهای متفاوتی میکند. جامی در نفحات و بهارستان میگوید: «گفتارِ او بسیار به سخنِ این طایفه نزدیک افتاده است» نمیگوید عارف است و او را همطراز با مولوی و شمس قرار نمیدهد.
جامی متوجه بود که حافظ صوفی یا عارف نیست، کسی است که حرفش به مشرب آنها نزدیک است. شیخ محیالدین ابن عربی که مقامش در عرفان اسلامی گاه بر مولانا رجحان دارد و تأثیری که بعد از خود گذاشته بسیار شگفتآور است. دیوانی دارد به نام ترجمان الاشواق.
خودش میگوید «من این را دربارهی دختر ایرانیالاصلی گفتم که در مکّه با او آشنایی داشتم همهٔ دیوانش در وصف عشق این دختر است. همین شخص آمده دیوان خودش را شرح کرده و منظور از زلف و ابرو را تجلّیِ ذات احدیّت در مقام فیض اقدس و... دانسته است.
دیوان خواجه سرآمدِ دیوانهای جهان است از جهت احتمالات. بستگی دارد به این که دکتری که بچه را متولد میکند چه دیدگاه و سلیقهای داشته باشد. اگر مارکسیست باشد بچه مارکسیست متولد میشود و... چه بسا کسانی از همعصران هستند که با دیدگاه ماتریالیسم میخواستند حافظ را منکرِ الهیات جلوه دهند. حافظ منکر الاهیات نبوده و نمیشود دقیقاً گفت که اهل عشق مجازی است یا نه.
هر دو معنی عقل و عشق در دیوان حافظ هست اما عشق غلبه دارد. در هر دو معنی شعر دارد و طبقهبندی تاریخی این اشعار امکانپذیر نیست.
منبع: این کیمیای هستی به قلم محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد سوم، ص ۳۲۵–۳۱۸