ایرج شهبازی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، درباره اندیشه عرفانی حافظ معتقد است که او به معنای واقعی کلمه عارف نبود، اما شمّ عرفانی داشت و آثار عارفانی را چون بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و مولانا به خوبی مطالعه کرده بود. حافظ از عرفان برای شعر سرودن استفاده میکرد، در حالی که عارفان از شعر برای عرفان استفاده میکنند و عاشق زیبا کردن شعرش بود و در این راه از هر ابزاری به شکلی هوشمندانه استفاده میکرد. به همین دلیل بسیاری او را عارف میدانند. با مشروح این گفتوگو در ادامه همراه شوید.
ایکنا ـ عرفان حافظ برگرفته از کدام آبشخور است؟ آیا به ابن عربی بیشتر شباهت دارد یا با نظریه وحدت در عین کثرت و یا کثرت در عین وحدت؟
گمان میکنم که حافظ به معنای واقعی کلمه عارف نیست. او شم عرفانی دارد و آثار عرفانی را هم مطالعه کرده بود، اما به معنای واقعی کلمه عارف نیست؛ یعنی تجربه عرفانی از نوع بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و مولانا ندارد. دلیل اصلیاش این است که حافظ از عرفان برای شعر گفتن استفاده میکند، در حالی که عارفان از شعر برای عرفان استفاده میکنند. استاد عبدالحسین زرینکوب میگوید: «حافظ از همه قفسها آزاد است اما در قفس شعر اسیر است» و این نکته کاملاً درست به نظر میرسد. او به شدت عاشق زیبا کردن شعرش بود و در این راه از هر ابزار و مصالحی استفاده میکند که یکی از آنها عرفان است، ولی بسیار تیزهوشانه و هنرمندانه این کار را انجام میدهد به شکلی که انسان گمان میکند که او عارف است. اینکه او شعر را بر عرفان ترجیح میدهد بیانگر آن است که عرفان مسئله اصلی زندگی او نیست.
دلیل دوم اینکه حافظ بیش از حد انسان اجتماعی، مصلح و منتقدی بود و عموماً عارفان اینگونه نیستند و بیشتر درگیر دنیای درونی خودشان هستند و چندان دغدغه ساختن جامعه و اصلاح کژیهای آن را ندارند.
دلیل سوم این است که عارف بدون تردید هیچ قدرت و مقام دنیایی را به رسمیت نمیشناسد، در حالی که حافظ به شاه شجاع، شاه منصور و شاه شیخ ابواسحاق علاقه فراوانی داشت و از آنها تعریف و تمجید فراوانی کرده است. شما اگر آثار عطار و مولانا را مطالعه کنید، درمییابید که هیچ بیتی را در ستایش هیچ کدام از پادشاهان نسرودهاند و بایزید و ابوالحسن خرقانی نیز همین گونهاند. بنابراین حافظ عارف نیست، ولی از مضامین عرفانی در شعرش به خوبی بهره برده است.
برخی از بزرگان نظرشان این است که حافظ پیرو مکتب عرفان ابن عربی بود. به نظرم این حرف درست نیست. حافظ اگر از عرفان قبل از خودش تأثیرپذیری داشت، بیشتر تحت تأثیر عرفان مکتب خراسان بود. برای نمونه او از عطار بسیار بهره گرفت. میتوانید به کتاب شادروان دکتر منوچهر مرتضوی مراجعه کنید و فقط داستان شیخ صنعان را بخوانید و با دیوان حافظ مقایسه کنید و ببینید که حافظ مرتب به داستان شیخ صنعان ارجاع میدهد. تذکرةالاولیاء عطار هم بسیار زیاد در شعر حافظ بازتاب دارد و او مضامین بسیار زیادی را از این کتاب برگرفته است. اگرچه آثار مولانا را قطعاً خوانده بود و دکتر عبدالکریم سروش نمونههایی از استفاده او از مثنوی و دیوان شمس را آورده است، ولی حافظ اساساً دلمشغول مولانا نبود، چون بوطیقا و نگاه او به جهان کاملاً با مولانا متفاوت است و ظاهراً مولانا برای او جذابیت چندانی نداشت.
مضامین عرفانی موجود در شعر حافظ عرفان بسیار سادهای است و به هیچ وجه پیچیدگیهای عرفان ابن عربی را نمیتوان در شعرش مشاهده کرد. مهمترین تفاوت عرفان در شعر حافظ با عرفان ابن عربی این است که ابن عربی به وحدت وجود اعتقاد دارد، ولی حافظ اهل وحدت وجود نیست. وحدت وجود به این معنا که یک موجود بیشتر در جهان نیست و بقیه موجودات تجلیهای این موجودند. در نظریه وحدت وجود خداوند خلق نمیکند، بلکه تجلی میکند. البته تجلی نه به معنای قرآنی زیرا در قرآن تجلی معنای دیگری دارد. تجلی به این معنا که یک موجود خودش را به شکل یک موجود دیگر نشان دهد. به همین خاطر در عرفان وحدت وجود نمیگوییم که خداوند درخت را خلق کرده، بلکه میگوییم خداوند درختیده، یعنی خداوند خودش را به شکل درخت به ما نشان داده است. بنابراین طبق تفسیر وحدت وجود، هر موجودی در عین اینکه خودش است خداوند هم هست. اگر بگویید این موجود درخت است، یعنی این موجود خدا هم هست.
ابن عربی در فصوص الحکم میگوید: «سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها» یعنی منزه است آنکه موجودات را آشکار کرد و خود او عین موجودات است.» طبق این تفسیر چیزی به اسم خلق و امر و غیب و شهادت وجود ندارد. فقط یک موجود وجود دارد و آن هم خداست و بقیه موجودات تجلیات او هستند. عموم آیات قرآن خلاف این تئوری هستند و فقط دو آیه را میتوانید پیدا کنید که این تئوری را تأیید میکند: «أَینََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه؛ هرچه را بنگرید خدا را میبینید.» و «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هرچیزی داناست.» اگر این دو آیه را کنار بگذاریم، از نظر قرآن دیگر وحدت وجودی نیست و خداوند خالق جهان است و موجودات آیههای خداوندند نه اینکه تجلیات خداوند باشند. در قرآن نه انسان خدا میشود و نه خدا انسان و انسان فقط به خداوند نزدیک میشود و ما در قرآن کریم با قرب و لقا سروکار داریم. ملاقات یعنی اینکه دو موجود است و یکی نیست. در صورتی که ابن عربی فقط به یک موجود اعتقاد دارد. به نظر من حافظ وحدت وجودی نیست و به همین خاطر مهمترین اسم خداوند در دیوان حافظ «دوست» است. او از خداوند به عنوان دوست یاد و دعا میکند، در صورتی که در عرفان ابن عربی دعا وجود ندارد، زیرا وقتی شما خودتان هم خدایید، دعا میتواند چه معنیای داشته باشد؟ در عرفان ابن عربی عشق به خداوند هم هیچ مفهومی ندارد، زیرا عشق بین دو موجود رخ میدهد، در حالی که در وحدت وجود یک موجود بیشتر وجود ندارد. در دیوان حافظ فقط یک بیت را میتوانم به یاد بیاورم که میتواند موهم وحدت وجود باشد.
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
این تنها گزاره ابن عربیانه حافظ است، ولی در بین چند هزار بیت حافظ نمیتوان با یک یا دو بیت تکلیف را روشن کرد. از مجموعه دیوان حافظ استنتاج میشود که او به وحدت وجود اعتقادی ندارد. پس میتوان اینگونه نتیجه گرفت که حافظ اولاً عارف نیست و از عرفان برای شعر ساختن استفاده میکند. ثانیاً اگر عرفانی در شعر حافظ وجود دارد به سبک عرفان ابن عربی نیست، بلکه عرفان مکتب خراسان و عرفانی است که میتوان آن را از قرآن به دست آورد.
ایکنا ـ مجموع این موضوعات میتواند به ما اثبات کند که حافظ یک شاعر عارف نیست، بلکه شاعر سیاسی ـ اجتماعی است که به مسائل جامعه زمان خودش میپردازد آیا میتوان اینگونه استنتاج کرد؟
به نظر من اگر حافظ را به یک شاعر سیاسی فروبکاهیم، دچار تقلیل و فروکاهش افراطی شدهایم.
ایکنا ـ سیاسی نه به معنای سیاستزدگی، بلکه مقصودمان کسی است که به مسائل و مصائب سیاسی و اجتماعی روز میپردازد.
کاملاً اینطور نیست. حافظ یک انسان اخلاقی است و درباره آن فراوان صحبت میکند. انسانی است که به فلسفه نه به شکل مدرسی و کلاسیک، بلکه به معنای سقراطی، افلاطونی و خیامی آن توجه دارد. انسانی است که دغدغه زهد و عرفان و رشد شخصی دارد، ولی در عین حال حساسیت فراوانی به مسائل اجتماعی و سیاسی هم دارد. بنابراین اگر میگوییم او عارف نیست منظورمان این نیست که حتماً شاعری اجتماعی است. در شعر او افزون بر سیاست و جامعه، چیزهای دیگری نیز وجود دارد.
ایکنا ـ حافظ با حکام زمانه خودش چگونه برخورد میکرد؟
این موضوع بحث مفصلی است و نمیتوان در این فرصت کوتاه حق آن را ادا کرد. تولد حافظ معلوم نیست، ولی او در سال 792 از دنیا رفت و قدیمیترین اشارهای که به یک اسم در دیوان حافظ شده در قطعهای در پایان دیوان اوست:
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صیت مسعودی و آوازه شه سلطانی
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود به یک دم فلک چوگانی
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی
بسته بر آخور او استر من جو میخورد
تیزه افشاند به من گفت مرا میدانی
هیچ تعبیر نمیدانمش این خواب که چیست
تو بفرمای که در فهم نداری ثانی
هیچ شکی باقی نیست که او این قطعه را برای جلالالدین مسعود اینجو سروده و جلالالدین در سال 743 یک سال در شیراز حکومت کرد و بعد کشته شد. بنابراین این قطعه در سال 743 سروده شد و حافظ در سال 792 از دنیا رفت. اگر این غزل را قدیمیترین شعر حافظ در نظر بگیریم، دیوانی که در دست داریم و 495 غزل دارد، حاصل 49 سال شاعری حافظ است.
دیوان حافظ الگوی بینظیر کمگویی و گزیدهگویی است، یعنی اگر شما 500 غزل را تقسیم بر 50 سال کنید، بیانگر آن است که او هر سال 10 غزل سروده؛ یعنی در هر ماه بیش از یک غزل نسروده است، ولی به تکتک جملات و کلماتش فکر کرده و واقعاً کمتر بیتی دارد که بگویید زائد است و این هم دلیلی است بر اینکه شعر حافظ هیچگاه کهنه نمیشود.
این قطعه حافظ شعر پختهای است و در آن میگوید در طول سه سال آنچه از شاه و وزیر اندوختم، همه را فلک از من گرفت و معلوم میشود که حافظ در این سه سال سابقه کار حکومتی داشت و بعد هر چیزی را که به دست آورد از دست داد و از پادشاه میخواهد که عنایتی در حق او روا دارد. به نظر نمیرسد که این شعر سروده یک نوجوان باشد. اگر حدس بزنیم حافظ این شعر را مثلاً در 25 سالگی سروده است، پس تاریخ تولد حافظ را میتوانیم به دست بیاوریم. این کشف مهم برای شادروان علامه محمد قزوینی است و پس از او مرحوم غنی و سپس دکتر محمد معین و همه حافظشناسان این حدس را قبول کردهاند که او حدود سال 720 به دنیا آمد و تا سال 792 زیست. اگر شما به این دوره از تاریخ ایران نگاه کنید، یکی از وحشتناکترین دورههاست، زیرا چنگیز در سال 616 به ایران حمله و ایران را نابود کرد و تا سال 651 ایران تحت حکومت خان مغول در مغولستان بود و او کسی را تعیین میکرد که حکمران ایران باشد. از سال 651 هلاکوخان به ایران آمد و سلسله ایلخانان ایران را تأسیس کرد تا 756 یعنی تا مرگ انوشیروان حدود 140 سال میشود. در دوره ایلخانان هر چهار یا پنج سال یک بار یکی از آنها عوض یا کشته میشد و در سالهای آخر گاهی در یک سال یک یا دو پادشاه عوض میشد. میدانید که عوض شدن یک یا دو پادشاه در یک سال چه فجایعی را به همراه دارد و بعد هم ایلخانان مغول ضعیف میشوند و توانایی ایجاد دولت مرکزی را ندارند. به همین خاطر حکومت دست حکام محلی میافتد، یعنی هر کسی در هر جایی قدرتی دارد شروع به گرفتن شهرهای اطراف میکند و حکومتهای ملوک الطوائفی در ایران ایجاد میشود، مثلاً در فارس، کرمان و یزد یک حکومت، در تبریز و آذربایجان یک حکومت و در لرستان و همدان حکومت دیگری وجود داشت و این حکام محلی دائماً با هم میجنگند و اینها زندگی مردم را واقعاً ویران میکردند و زندگی انسانها را با جاهطلبیهای خودشان پایمال میکردند تا اینکه بعد از سال 780 تیمور لنگ حمله کرد و دوباره مصیبتهای بیشتری را از دوره چنگیزخان ایجاد کرد.
حافظ دقیقاً در دوره ضعیف شدن ایلخانان و در دوره فترت میان مغولان و تیموریان به دنیا آمد که یکی از ناامنترین و بیثباتترین دورههای تاریخی و سیاسی ایران است. به همین دلیل در شعر حافظ آرزوی امنیت اهمیت دارد و حافظ بسیار از مقام امن صحبت میکند. این موضوع دقیقاً ناظر به شرایط اجتماعی زمان اوست. در زمان حافظ دو خاندان در شیراز حکومت میکردند. یکی آل اینجو که از 743 تا 754 در شیراز حکومت کردند و دو پادشاه مهم دارند؛جلالالدین مسعود اینجو یک سال و شاه ابواسحاق 10 سال حکومت کردند. بعد امیر مبارزالدین محمد به حکومت رسید و خاندان آل مظفر تا سال 795 حکومت کرد. در نهایت تیمور هم اینها را منقرض میکند، این خاندان چند پادشاه داشت: امیر مبارز، شاه شجاع، شاه زین العابدین، شاه یحیی و شاه منصور و به جز شاه شجاع دوره حکومت بقیه کوتاه است. حافظ با این شش یا هفت شاهی که در شیراز حکومت کردند یک نوع رابطه نداشت، مثلاً امیر مبارزالدین محمد را قبول نداشت و هیچ وقت هم از او تعریف نکرد و به صورت مستقیم و غیرمستقیم از او انتقاد میکرد. حافظ شاه شجاع را کاملاً قبول داشت و حدود 39 شعر برای او سرود و شاه زین العابدین را هم دوست داشت و برای او هم یک شعر سرود. او به شاه یحیی ارادت داشت ولی بعداً پشیمان شد، چون فهمید که فرد خوبی نیست و از این بابت اظهار پشیمانی کرد و حدود 10 شعر هم برای شاه منصور سروده که از 790 تا 795 در شیراز حکومت کرد.
ایکنا ـ ستایشهای حافظ چه تفاوتی با شاعران مدیحهگوی دوره خودش دارد؟
حافظ شاهان زمان خودش را ستایش میکرد، اما این ستایشها با ستایشهای دیگر شاعران تفاوت دارد. در یک تقسیمبندی کلان مداحیهای شعر فارسی را به چهار گروه بزرگ تقسیم میکنم: چاپلوسانه و آزمندانه، مؤمنانه و خالصانه، خیرخواهانه و عاشقانه.
در مداحی چاپلوسانه شاعر فقط به دنبال منافع خودش است و از طریق شعر و مدح میخواهد به پول و قدرت دست یابد. بزرگترین نمونههای این مداحی در شعر فرخی و عنصری و نظایر آنها دیده میشود که آنها از طریق شعر به مقامات بسیار بالایی رسیدند و در شعر آنها هیچگونه اخلاصی نسبت به ممدوح وجود ندارد. اگر ممدوح از بین برود و کسی مخالف او بر سر کار بیایید بلافاصله به ستایش او میپردازند. مثلاً در دوره قاجار قاآنی شاعر معروفی بود که وقتی آقاسی وزیر بود به ستایش او پرداخت و وقتی امیرکبیر وزیر شد، این دو در مقابل هم بودند و او را هم مدح میکرد. این نوع مداحیها نشاندهنده سقوط اخلاقی انساناند و کاملاً باید اینها را رد کنیم. البته بررسی اشعار آنها میتواند به جامعهشناسان کمک کند. یکی از مهمترین مسائل در این نوع مداحیها ملتمسات است. در ملتمسات شاعر به ممدوح اعلام میکند که من از تو چه میخواهم و مثلاً تقاضای پول، اسب، کنیز و ... را از پادشاه دارد.
مدح مؤمنانه شعری است که شاعر با ایمان قلبی به درست یا غلط ممدوح خودش را انسانی والا میداند و او را ستایش میکند. بهترین نمونههای مداحی مؤمنانه در شعر حکیم ناصرخسرو قبادیانی مشاهده میشود. او خلیفه فاطمی مصر را ستایش میکند، دقیقاً مثل فرخی که محمود غزنوی را ستایش میکند. فرق آنها در این است که فرخی این کار را چاپلوسانه و ناصرخسرو مؤمنانه انجام میدهد. ممکن است این شخص اشتباه کند یا فریب خورده باشد، اما به هر حال با نیت مؤمنانه این کار را میکند و چه بسا جان خود را نیز به خطر میاندازد.
مداحی خیرخواهانه هم نوعی از شعر است که شاعر میداند پادشاه سرنوشت کشورش را در دست دارد و پندپذیر هم نیست و اگر از او انتقاد کند سخنش شنیده نمیشود. به همین دلیل به تمجید او روی میآورد تا در ضمن تعریف کردن، بتواند نصایحش را نیز مطرح کند. بزرگترین شاعر این سبک سعدی شیرینسخن است. سعدی اتابکان فارس، شمسالدین جوینی و دیگران را ستایش میکند، اما بعد آنها را به عدل و پرهیز از جنگ و دادگری سفارش میکند. سعدی در این زمینه آیتی است و نمیتوان کسی را همپای او دانست.
نوع دیگر مداحی عاشقانه است، یعنی شخص چون عاشق کسی است از او تعریف و تمجید میکند و به باور من مداحیهای حافظ قطعاً چاپلوسانه نیست و برخی مواقع خیرخواهانه است. مثلاً در شعری که برای سلطان زینالعابدین سروده میگوید:
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
به این شیوه او را به پرهیز از جنگ تشویق میکند. اشعار حافظ گاهی از این قبیلاند اما مهمتر از آن مداحیهای عاشقانه اوست. مرحوم غنی هم به این مسئله اشاره کرده که جایگاه ممدوح و معشوق در شعر حافظ غالباً یکی است. حافظ به جز یک یا دو مورد هیچ درخواستی از ممدوح ندارد. برای نمونه او در غزلی بسیار معروف میگوید:
گرچه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم
گنج در آستین و کیسه تهی
جام گیتی نما و خاک رهیم
و در بیت آخر این شعر میگوید:
وام حافظ بگو که بازدهند
کردهای اعتراف و ما گوهیم
این مسئله بیانگر آن است که حافظ احتمالاً در اواخر عمر قرضی داشت که از پادشاه خواست که آن را بپردازد. همچنین، عموماً درخواست حافظ از ممدوح مانند درخواست عاشق از معشوق است. بنابراین حافظ مداحی چاپلوسانه و آزمندانه نمیکند. البته با برخی از مداحیهای او موافق نیستم، مانند مداحی او از شاه شجاع، زیرا او یک انسان سفاک و بیرحم بود و شایسته مدح نبود و حافظ باز هم او را مدح کرده و در این باره به خطا رفته، اما نیت او را نمیتوانیم زیر سؤال ببریم، زیرا آزمندانه و حریصانه نبوده است.
ایکنا ـ رابطه حافظ و خداوند را در ساحت همسخنی و گفتوگو چگونه تفسیر میکنید؟
از ملاحظه اشعار حافظ به دست میآید که او ایمان خالصانهای به خداوند دارد و همه جا با عشق و شیفتگی از خداوند یاد و به القابی مانند غفور و رحیم اشاره میکند، اما مهمترین اسمی که برای خداوند برمیشمرد اسم دوست است.
حافظ غزلهای بسیاری دارد که محتوای آنها گفتوگو با خداوند است و شعرهایی هم دارد که متضمن یک درخواست از خداوندند. به نظر من مینیمالیستیترین نیایشهای ادبیات فارسی در شعر حافظ متبلور شده است. او هیچگاه در چند بیت متوالی نیایش نمیکند و نیایشهای او غالباً شامل یک بیت یا مصراع یا حداکثر دو بیت است.
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
این ابیات یکی از دعاهای بسیار جالب را بیان میکند و از این کوتاهتر و زیباتر نمیتوان سرود. در جایی دیگر میگوید:
خداوندا مرا آن ده که آن به...
و این دعا از نظر ایجاز و زیبایی در حد اعجاز و یکی از زیباترین و کوتاهترین دعاهای زبان فارسی است.
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهرآیینم
دعا و نیایش حتماً بین دو موجود اتفاق میافتد، یعنی باید رابطهای از جنس من و تو وجود داشته باشد تا بتوان دعا کرد. دعا کردن چندین شکل دارد. یکی از اشکال ادعیه دعای حاجت است. دعای حاجت در عین اینکه بسیار خوب اما پایینترین شکل دعاست. یعنی برای گرفتن حاجتی سراغ خداوند میرویم. البته در این کار اشکالی وجود ندارد اما بدی آن این است که ما از خداوند استفاده ابزاری میکنیم و خود خدا را نادیده میگیریم و از او به مثابه ابزاری برای رسیدن به خواستهمان بهره میگیریم. کم نیستند کسانی که وقتی حاجتشان را نمیگیرند از خداوند میرنجند و یا وقتی نقطه مقابل حاجت بر سرشان میآید، کاملاً ایمانشان را از دست میدهند. این نوع خداپرستی به نظر من تفاوتی با خودپرستی ندارد و بیانگر رابطه من و تو نیست، زیرا رابطه من و تو یعنی من با تمام وجودم با تو با تمام وجودت روبهرو میشوم بدون اینکه به بخشی از تو توجه کنم. مثلاً وقتی ما نزد پزشک میرویم، با انسان بودن او کاری نداریم و وجهه پزشکی او برای ما و وجهه بیمار بودن ما برای او مهم است و میخواهیم مبلغی را به عنوان ویزیت به او پرداخت کنیم. بنابراین رابطه من و تو در اینجا شکل نمیگیرد، زیرا بخشی از وجودمان با بخشی از وجود پزشک ارتباط برقرار میکند.
رابطه من و تو در میان دو انسان به این شکل است که هیچ بخشی از وجود هیچیک مغفول واقع نشود و افراد هیچ گونه استفاده ابزاری از هم نکنند و به آزادی، استقلال و شأن هم احترام متقابل بگذارند، بدون اینکه مجبور شوند نقاب بزنند یا نفاق بورزند. هر وقت رابطه من و تو را به رابطه من و آن تبدیل میکنیم، در رابطه بسته میشود و هرگاه طرف مقابل رابطه به شیء فروکاسته میشود و ما با او به مثابه یک شیء نه مثابه یک شخص روبهرو میشویم، رابطه دیگر تمام شده است. کسانی که دعای حاجت میکنند غالباً از این دسته هستند و اگر در این حد باقی بمانند، هیچگاه وارد رابطه خالصانه عمیق و عاشقانه با خداوند نمیشوند و همواره به این موضوع معطوفاند که خداوند میتواند حاجت آنها را روا کند. سعدی میگوید:
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی، نه در بند دوست
اما حافظ این طور نیست و به نظر من به سطح دعای محبت رسیده است، یعنی ما از خداوند چیزی نمیخواهیم و وارد یک گفتوگوی شورمندانه و عاشقانه با خداوند شدهایم، بدون اینکه حاجتی مطرح باشد و فقط نفس گفتوگو با خداوند و نفس راز شنیدن از خداوند مطرح میشود و جان ما با حضرت حق در ارتباط مستقیم قرار میگیرد و چه بسا به کلی از یادمان میرود که از خداوند چیزی میخواهیم. امام سجاد(ع) در روایت معروفی میفرماید که فراوان پیش آمده که وضو گرفتم و مشغول عبادت شدم تا چیزی از خداوند بخواهم و چنان گرم عبادت شدم که یادم رفته چیزی میخواهم و ساعتها بعد یادم آمده که من از خداوند درخواستی داشتم. این ماهیت دعای محبت است که ما چنان به دوست توجه داریم که دیگر خواستهها فراموش میشوند و ماییم و او؛ حافظ به اینجا رسیده است، یعنی گفتوگوهای او با خداوند عموماً از جنس عاشقانه و شورمندانه است که اخلاص در آنها موج میزند و غالباً هم متضمن حاجت و درخواست نیستند.
ایکنا ـ در پایان اگر نکتهای دارید بفرمایید.
در عین حال که فرهنگ ما شاعران بسیار بزرگ و متفکر درجه اولی را آفریده است، اما هیچ کس به اندازه حافظ آیینه تمامنمای ایران نیست، مادامی که ایران و ایرانی چنین است که هست، حافظ آیینه ایران است و حافظشناسی یعنی خودشناسی. بنابراین حافظ کهنه نخواهد شد، مگر اینکه روزی برسد که ایران دگرگون شود و جامعه دیگری با ماهیت و هویت کاملاً متفاوتی شکل گیرد. ولی ایران کنونی در واقع همانی است که در دیوان حافظ میبینیم و طی این 8 قرن همواره تمام نسلها حافظ را سخنگوی خودشان دانستهاند.
نکته دیگر اینکه در مورد حافظ کتابهای بسیاری نگاشته شده است. عالیترین مجموعهای که درباره حافظ فراهم آمده، سیدی حافظ است که مؤسسه تحقیقات کامپیوتری نور آن را فراهم آورده است. در آن نسخههای مختلف دیوان حافظ همراه با ترجمههای مختلف، شروح حافظ و کتابها وجود دارند و کسانی که مایلند درباره حافظ تحقیق کنند میتوانند از این سیدی استفاده کنند. کسانی که به این سیدی دسترسی ندارند و علاقهمند هستند، کتاب خوبی در این باره بخوانند. به نظرم در بین چند صد کتاب و مقالهای که درباره حافظ نوشته شده چند کتاب آبشخور و منبع بقیه تحقیقات است. اگر علاقهمندان حافظ این چند کتاب را با جدیت بخوانند، از خواندن بقیه کتابها بینیاز خواهند بود، زیرا عموم تحقیقات ریشه در این کتابها دارند که از آن جملهاند: مکتب حافظ اثر شادروان منوچهر مرتضوی، حافظ شیرینسخن اثر شادروان دکتر محمد معین، تاریخ عصر حافظ از شادروان قاسم غنی، حافظنامه اثر استاد بهاءالدین خرمشاهی و ذهن و زبان حافظ ویراست هشتم. این پنج کتاب عمدهترین مباحث درباره شعر حافظ را مطرح میکنند و بهتر است علاقهمندان این 5 اثر را با دقت بخوانند و بعد اگر خواستند به دنبال پایاننامهها، مقالهها و کتابهای دیگر بروند.
بخش اول این گفتوگو را اینجا بخوانید.
گفتوگو از مینا حیدری
انتهای پیام