به گزارش ایکنا، داستان غمانگیز قتل دختر گیلانی قلب هر انسانی را به درد میآورد. از زمان وقوع قتل این دختر به دست پدرش، تحلیلهای بیشماری را شنیده و خواندهایم که گاه بیشتر آنها دو روی یک سکه بودهاند. با تأکید بر بیطرفی و بدون اینکه ورود مستقیمی به موضوع قتل این دختر نوجوان داشته باشیم، آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی ما با سیدهادی معتمدی، روانپزشک و آسیبشناس اجتماعی، با موضوع «چرایی وقوع خشونت در خانواده» و صحبت درباره محورهایی همچون ریشههای خشونت در خانواده، عوامل ناامن شدن محیط خانه برای دختران، کارکرد حقیقی و تعریف غیرت و ناموسپرستی و همچنین مدیریت دو مقوله تعهد به سنتها و نیاز به تجدد والدین است.
ایکنا – از منظر روانشناسی، در تحلیلهایی که از ماجرای قتل دختری نوجوان (رومینا) به دست پدرش دیده و شنیدهایم، آیا میتوان گفت که گرفتار تکعاملی دیدن چنین رخداد تلخی و تقلیل آن و در نهایت مجازات عامل مستقیم و نادیده گرفتن سایر عوامل غیرمستقیم شدهایم؟ اساساً چه عواملی باعث شد که امنترین محیط برای یک دختر به قتلگاه او تبدیل شود؟
وقتی به عنوان روانپزشک و یا آسیبشناس اجتماعی به مسائل روانی جامعه بنگریم، تکبعدی دیدن موضوعات و رخدادها، نه تنها کار اشتباهی است، بلکه زمینهساز به بیراهه رفتن تحلیلهای پیرامون مسئله خواهد بود و ممکن است خطرناک نیز باشد و منجر به افزایش خشونت در جامعه شود؛ بنابراین مسئله حل نمیشود. در مورد قتل رومینا، باید گفت که قتلگاه او خانه پدرش نبود! قتلگاه رومینا، ذهن او و جامعهای بود که به بسیاری از مسائل بیاهمیت نگاه میکند و به سادگی از کنار موضوعاتی میگذرد که ماحصل و نتیجه آن میتواند وقوع چنین حادثه فجیعی باشد. این حادثه از این نظر تراژیک تلقی میشود که عاشقی، معشوق خود را میکشد. در دنیا احدی را پیدا نمیکنید که به اندازه پدر، دخترش را دوست داشته باشد. عاشقترینِ عاشقهای دنیا هم به اندازه پدر نمیتوانند دختر را دوست داشته باشند. حتی در مواردی علاقه پدر به فرزند دختر، بیش از علاقه مادر به این فرزند است.
پدر، به لحاظ اینکه فردی است که کمتر جلوی چشم است، به تبع حضور کمتر او به منظور تأمین نیازهای خانواده، اینگونه تصور میشود که احساسات او نسبت به فرزندانش کمتر است. در حالی که اینطور نیست، به همین دلیل است که در قرآن کریم، حق خون فرزند به پدر داده شده است. امکان ندارد یک پدر، بدون علت خاصی، دست به کشتن فرزند خود بزند، اما میبینیم یک پدر با قساوت و بیرحمی، معشوق خود را میکشد و پارهتن و عشق خود را از بین میبرد. اگر امروز با این پدر سخن بگوییم، خواهد گفت: من دیگر نمیدانم برای چه زندهام و برای چه کسی زندگی میکنم؛ اما وقتی دست به چنین کاری زده، باید ریشهیابی کنیم که چرا و چگونه به اینجا رسیده است؟ پرداخت به این موضوع در حوزه آسیبشناسی اجتماعی جای میگیرد، اما در بحث عمومی قضیه، چهار عامل میتواند فرد را به سمتی ببرد که دست به چنین اقدامی بزند.
نخستین عامل، بیولوژیک است. از لحاظ بیولوژی، برخی افراد ممکن است دچار مشکلاتی باشند که حاصل آن شکلگیری خشونت در آنهاست، همچنین ممکن است مهارت کنترل تکانه نداشته باشند و یا ممکن است سبک زندگی آنان به گونهای باشد که خشونتپروری در آنها دیده شود. ممکن است از نظر ژنتیکی جزء یک درصد جامعه باشند که رفتارهای ضداجتماعی(antisocial) دارند. بروز چنین رفتارهایی، نوعی اختلال روانی و نوعی بیماری است، که یک تا سه درصد جامعه درگیر آن هستند. اگر این عامل را دخیل بدانیم، وجدان فرد راحتتر است، چرا که عاملی بوده که در کنترل فرد نیست و سایر عوامل نقش کمتری داشتهاند.
عامل دیگر، سایکولوژیک و مسائل خانوادگی است. ممکن است خودِ پدر، در خانوادهای خشونتپرور رشد یافته و در خانوادهای بوده باشد که از کودکی در معرض آسیبهای جسمی و کتک قرار گرفته و یا در خانوادهای بزرگ شده باشد که زن در آن خانواده ارزش درست و واقعی نداشته و به زن به عنوان موجودی کمارزشتر نگاه میشده است. دقت کنید، اینها را در مورد خانواده رومینا نمیگویم که با این صحبتها داغ آنها بیشتر شود، بحث کلیتر است. مشکلاتی از قبیل اینکه در خانواده تعاملات میان پدر و مادر و فرزندان به درستی برقرار نشود و احترام متقابلی وجود نداشته باشد و یا طلاقهای عاطفی که مشاهده میشود، ذیل این عامل قرار میگیرند.
عامل سوم، مسائل اجتماعی(Social) است که آسیبهای اجتماعی در این مورد بیشتر نمایان میشود. در نهایت عامل چهارم، مسائل اعتقادی و ایمانی است که رکن چهارم رفتارهای بشری است که از سوی سازمان بهداشت جهانی(WHO) هم پذیرفته شده است. هنگامی که درباره رفتارهای اعتقادی و ایمانی سخن میگوییم، الزاماً درباره نماز، روزه و اعمال عبادی صحبت نمیکنیم، که البته اینها نیز مهم هستند، بحث درباره اعتقادات و نحوه تربیت ذهنی افراد برای برخورد با دیگران و حس مسئولیتپذیری است. اگر در ذهن و اندیشه فرد این باشد که به دیگران کمک کند و در ذهن فرد دیگر، این باشد که دیگران را آزار دهد، این دو فرد دارای دو زمینه اعتقادی و ایمانی متفاوت هستند، چه مسلمان و چه غیرمسلمان باشند.
در موضوع کرونا، عدهای مانند پزشکان، پرستاران و کادر درمانی بودند که تا حدِ جانفشانی برای نجات مردم تلاش کردند. به کادر درمانی جان باخته در اثر همجواری با بیماران کرونایی که مبتلا به این بیماری شده و جان خود را از دست داده بودند، لقب شهید اعطا شد. عنوان شهید به کسانی اطلاق میشود که در دفاع از آرمانها، تمامیت ارضی کشور و در راه اسلام، جان خود را از دست میدهند، اما کار این افراد آنقدر از ارزش بالایی برخوردار است که جان باختگان در راه دفاع از سلامت مردم شهید تلقی شدند و کاملاً هم صحیح است. اما در همین موقعیت دیدیم که عدهای، اقدام به احتکار مایحتاج مردم و اقلامی مانند ماسک و دستکش کردند، ماشین را گران کردند و ...، در میان این دو دسته افراد، زمینههای اعتقادی و دینی متفاوت است.
رکن چهارم که عامل اعتقادی و دینی است، یک بحث متافیزیکی و یا انگاره و توهم در ذهن ما نیست. این روزها زیاد درباره آن سخن گفته میشود و حتی سازمانهای جهانی هم آن را تأیید میکنند.
این مجموعه عوامل، با رویکرد غیرآسیبی، در زمینه شکلگیری خشم و وقوع اقدامی فجیع که همانا در این مورد، قتل فرزند به دست پدر در منزل بود، مؤثر است. اقدام این پدر منجر به مرگ عزیزترین موجود در زندگی خود او شد.
ایکنا – اگر بخواهیم شاخصههایی برای خشونت قائل شویم، این شاخصهها کدام است؟
خشونت در اصل ریشه در ناکامی دارد. انسان هدفگذاریهای ذهنی متعددی دارد. زمانی هدف شما این است که تحصیلتان را به پایان برسانید و در جایی مشغول به کار شوید و درآمدی داشته باشید و از این راه گذران زندگی کنید. این هدف سادهای در ذهن هر جوان است. اما تصور کنید، درستان را تمام کردهاید و میخواهید در جایی استخدام شوید، میبینید فردی که نه تعهد حرفهای و نه تخصص و سواد شما را دارد، در آن مسئولیت به کار گرفته میشود، به صرف اینکه پارتی داشته و عملاً شایستهسالاری ملاک انتخاب نبوده است. اولین واکنش شما در این شرایط، خشم است، شروع میکنید به خشمگین شدن، به این دلیل که ناکام شدهاید. اگر دستیابی به این موقعیت حقتان نبود، زیاد عصبانی نمیشدید و احتمالاً فقط یک دلخوری برای شما پیش میآمد و خشمی در کار نبود. اما چون حقتان بوده و دچار ناکامی شدهاید، خشمگین میشوید. بنابراین، میگوییم خشم ریشه در ناکامی دارد. خشم در هر زمینهای میتواند رخ دهد، بعضاً حتی در اتفاقی، مقصر خود ما هستیم، اما باز هم دچار خشم میشویم، مثلاً غذایمان میسوزد. گاهی هم مقصر ما نیستیم، با ماشین از چالهای رد میشویم و دچار خشم میشویم و یا سرمان به دیوار میخورد، یکی هولمان میدهد و ...، هر کجا ناکامی باشد، واکنشها بدون توجه به علت به وجود آورنده، خشم خواهد بود.
با توجه به زمینههایی که گفته شد، خواهید دید که در بعضی افراد با یک اتفاق واحد، دو واکنش متفاوت دیده میشود. خشم میتواند ریشه در مسائل اقتصادی، اجتماعی، بیولوژیک و بیماریها داشته باشد. همچنین خشم میتواند ریشه در مشکلات خانوادگی پیرامون ما داشته باشد؛ اعتیاد پدر، خانواده پرجمعیت، بداخلاقی همسر و ...، خشم میتواند ریشه در عواملی داشته باشد که برای فرد به صورت شدید بازدارندگی ایجاد کند. همه این مسائل و مشکلات، که هر کدام میتواند عاملی برای بازدارندگی فرد باشد و موجب نرسیدن به هدفی شود که از پیش در ذهن تعیین کرده، فرد را خشمگین میکند. طبیعتاً برای هر کدام از اینها راهحلهایی هم وجود دارد و میتوان ریشه آنها را شناخت و در پی درمان رفت.
ایکنا - در فرایند خشمگین شدن و ریشههای آن که اشاره کردید، جایگاه آشنایی با مهارتهای زندگی کجاست؟
دو عبارت «مهارتهای زندگی» و «سبک زندگی» در دنیای امروز بهطور گسترده مورد توجه قرار گرفته است. سازمان بهداشت جهانی(WHO) در سال ۲۰۲۰ به طور مشخصتر و هدفمندتر، بر مهارتهای 10 گانه تأکید میکند. یکی از این مهارتها، مهارت کنترل رفتارها و خشم و نحوه تعاملات و ارتباطات متقابل با دیگر افراد است. وقتی صحبت از هوش هیجانی و هوش عاطفی میکنیم، منظور این است که فرد ابتدا باید خود را بشناسد. ما انسانها خودمان را درست نمیشناسیم. اگر از ما بپرسند چه کتابی را بیشتر از همه دوست داشتهایم، باید دقایقی فکر کنیم تا پاسخ دهیم که چه کتابی بوده و یا در موقعیتهای مشابه دیگر؛ فردی در رشتهای مشغول به کار است، از او میپرسند این رشته را دوست داشتی که در آن مشغول شدی؟ میگوید: نه، به توصیه پدرم بوده و یا مجبور شدم به این کار اشتغال پیدا کنم. چنین فردی ممکن است در سنین ۴۰ یا ۵۰ سالگی متوجه شود رشته کاری خود را دوست نداشته است.
فراتر از اینها، ما نمیدانیم چه چیز ما را به خشم میآورد، چه چیزهایی را دوست داریم؟ با چه آدمهایی علاقهمند هستیم رفتوآمد کنیم، به چه مقدار پول نیاز داریم؟ کدام کشور را برای زندگی ترجیح میدهیم؟ میخواهیم فرزند ما چگونه بزرگ شود؟ تمایل داریم چگونه همسری داشته باشیم؟ میخواهیم خانهمان کجا باشد؟ چه سبک خانهآرایی را میپسندیم؟ و ...، ما خودمان را نمیشناسیم. در این موقعیت، چگونه میتوانیم شخصی که با او تعامل داریم را بشناسیم! چطور میتوانیم یک نفر را دوست خطاب کنیم، در حالی که اصلاً نمیدانیم او چه غذایی دوست دارد؟ حتی نمیدانیم نام پدر او چیست و چقدر درآمد دارد و شغل او چیست. نمیدانیم دوست دارد چه ساعتی بخوابد، از چه رنگی خوشش میآید، چه حرفی را دوست دارد نشنود و چه حرفهایی را تمایل دارد بشنود، به چه نوع موسیقی علاقهمند است و چه سبکی را دوست ندارد بشنود و یا چه فیلمی را تمایل دارد ببیند و ...، اما ادعا میکنیم با هم رفیق هستیم. در حالی که یکدیگر را نمیشناسیم. ظاهراً همدیگر را دوست داریم، دلی و حسی، اما در باطن اینگونه نیست. حالا اگر این فرد، همسر، فرزند، مادر و پدر ما باشد، چه؟ آیا رومینا پدرش را میشناخت؟ و یا بالعکس؟. معلوم بوده هوش عاطفی در این خانواده در سطح پایینی قرار داشته، این پدر و دختر اگر نسبت به هم شناخت داشتند، این اتفاق نمیافتاد. اگر رومینا پدر خود را میشناخت که فردی تا این حد متعصب است، قطعاً با این مسئله به نوع دیگری برخورد میکرد.
مسئله دیگر این است که چگونه تعاملات را برقرار کنیم، برای مثال بین دو نفر(در اینجا، پدر و دختر) این تعاملات چگونه باید برقرار شود؟ آیا پدران و دختران بلد هستند با هم حرف بزنند؟ این موضوع در قالب گفتوگو محوری و یا گفتمان بین فردی(Interpersonal therapy) طرح میشود. در این شرایط باید میان افراد درمانهای بین فردی داشته باشیم، تأکید بر این است که یاد بگیریم چگونه با یکدیگر حرف بزنیم. جالب است که ما حتی بلد نیستیم از یکدیگر عذرخواهی کنیم. آیا در خانوادهها، زن و شوهرها مهارت عذرخواهی کردن از یکدیگر را آموختهاند؟ یکی از سختترین کارها عذرخواهی کردن است، اینکه بگویید من اشتباه کردم. ما چنین فرهنگ اشتباهی داریم که پدر نباید مقابل بچه خود را کوچک کند، خود او باید بداند من به او علاقه دارم، حتی اگر حرف نامربوطی هم زده باشم!
گفتوگومحوری و اینکه چگونه با هم ارتباط داشته باشیم، امر مهمی است. ما اینها را بلد نیستیم. این یک مهارت است که باید آموزش داده شود. آموزش این مهارتها، باید از طریق رسانه، یعنی شبکههای رسمی رادیو و تلویزیون و روزنامهها، برنامهها و شبکههای مجازی پیگیری شود. مهمتر از این فضا، آموزش و پرورش باید محل آموزش این مهارت باشد، اما آموزش مهارتهای زندگی در واحدهای درسی مدرسه، چه جایگاهی دارد؟ اخیراً به این آموزشها پرداخته شده، اما گسترده نیست. مهمتر از آموزش و پرورش، محیط خانواده است. این درست است که مسائل اقتصادی در بسیاری از جوامع فقیر، اجازه آموزش مهارتها از سوی والدین به فرزندان را نمیدهد. پدر و مادر تا عصر سر کار هستند و بچه در خانه تنها و بدون مهارت و تجربه است، طبیعی است، اولین کسی که به او میگوید دوستت دارم، جذب او میشود.
مطمئن باشید، پدر بیش از هر کسی دخترش را دوست دارد، اما یک بار به او گفته دوستت دارم، من عاشق تو هستم، هر بار به تو نگاه میکنم خستگیام در میرود، وقتی به خانه میآیم به عشق تو میآیم، آیا گفتن این جملات را بلد هستیم؟ در این شرایط فردی پیدا میشود و معلوم هم نیست با چه نیتی، به دخترمان میگوید: من تو را خیلی دوست دارم و وقتی به تو نگاه میکنم چشمان تو خستگی را از تن من بیرون میکند، همیشه به تو فکر میکنم و وجود تو به من آرامش میدهد. اینها همان احساسی است که پدر دارد، اما نگفته است. فرد دیگری اینها را میگوید و دختر تصور میکند یک نفر در دنیا پیدا شده که مرا درک کند و بعد حاضر است هر نوع ارتباطی را با آن فرد برقرار کند، صرف نظر از اینکه آن فرد حسن نیت یا سوءنیت دارد. ما نیت این فرد را نمیدانیم و به سمت قضاوت کشیده میشویم. آموزش مهارتهای زندگی باید گسترش یابد؛ اما چه کسی باید به خانوادهها آموزش دهد؟ این وظیفه آموزش و پرورش است.
ایکنا – در این زمینه کمی مصداقیتر صحبت میکنید؟ آموزش مهارتهای زندگی در کجا و چگونه باید فراگرفته شود؟
اولاً، این آموزشها باید در آموزش و پرورش و در کتابهای درسی آورده شود. به دروسی همچون فیزیک، شیمی، ریاضی و ... بسیار بها دادهایم. البته تا حدودی متون روانشناسی وارد واحدهای درسی شده، اما جایی ندیدهام متون آسیبهای اجتماعی یا متون سبک زندگی و یا مهارتهای زندگی وارد کتابهای درسی و واحدهای درسی شده باشد، حتی در دانشگاهها هم چنین چیزی وجود ندارد.
نیاز به آموزش برای خانوادهها وجود دارد. به طور مصداقی بخواهم عرض کنم، در سراهای محله، میتوان خدماتی در این زمینه به خانوادهها ارائه کرد. وقتی میخواهیم به افراد یارانه دهیم، سوالاتی میپرسیم از جمله آنکه درآمدتان چقدر است؟ کجا کار میکنید و چند نفر هستید؟ اما آیا در جایی از مردم این سؤال را پرسیدهایم که کلاسهای مهارتآموزی را گذراندهاید؟ و اگر دورهای ندیدهاند آنها را ملزم به استفاده از این کلاسها کنیم؟ در تخصیص یارانه حتی میتوان این پرسش را مطرح کرد و خانوادهها ملزم به گذراندن این کلاسها و دورهها شوند. فرد میخواهد ازدواج کند، درباره خون، ژنتیک و اعتیاد افراد آزمایشهایی صورت میگیرد، اما درباره این موضوع که فرد ملزم است برای شناخت همسر دورهای بگذراند، تأکیدی نداریم. به این پرسشها بیندیشید تا لزوم گذراندن این دورهها درک شود. اگر همسر خشمگین شو،د واکنش ما چه باید باشد؟ اگر همسر لیوانی به سمت ما پرتاب کرد، ما نیز همین کار را خواهیم کرد؟ چگونه میتوانیم در موقعیتهای خشم، از متشنجتر شدن فضا جلوگیری کنیم؟ اینها آموزش میخواهد. قبل از ازدواج برای دختران و پسران چنین کلاسهایی برگزار نمیشود.
خانوادهها چند ماه به خاطر کرونا، در خانه بودند. در این مدت آیا آموزشی به خانوادهها برای خانهنشینی و چگونگی ماندن و نشستن در خانه داشتهایم؟ در یک خانه ۶۰ یا ۷۰ متری، یک زن و شوهر جوان و دو بچه زندگی میکنند و تمام روابط بین فردی آنها تحت تأثیر شرایط خانهنشینی قرار گرفته و لحظهای را تنها نیستند که بتوانند به خودشان بپردازند، طبیعی است که در موقعیتهای خشم قرار میگیرند. سر و صدای بچهها و... را هم اضافه کنید که چگونه باید آنها را ساکت کرد! مدیریت این شرایط و چگونگی برخورد با موقعیتهای خشم نیاز به آموزش دارد، آموزشهایی تحت عناوین «آداب خانهنشینی»، «آداب روابط در یک خانه ۷۰ متری». به فراخور برنامههایی با این اهداف اجرا شده است، اما کار یک نفر و چند نفر نیست. مجموعههایی باید در این زمینه ورود کنند و آموزشهای رایگانی در اختیار خانوادهها قرار دهند. از جمله مکانهایی که میتوان از طریق آنها آموزشهای رایگان در این زمینهها به افراد ارائه کرد، سراهای محله است. همچنین دانشگاهها و مدارس میتواند محل ارائه این آموزشها به خانوادهها باشد.
ادامه دارد...
گفتوگو از مریم روزبهانی
انتهای پیام