خانواده یکی از فاکتورها در سینمای هالیوود است که به عنوان یکی از سوژههای اصلی مطرح میشود که همیشه بر آن تاکید ویژهای صورت میگیرد. این اتفاق نیز تنها به دهههای اخیر خلاصه نمیشود، بلکه از ابتدای شکلگیری همیشه خانواده یکی از فاکتورهای ویژه در فیلمهای سینمایی است. برای مثال فیلم «بر باد رفته» را به یاد بیاوریم که چگونه بحث و محور اصلی آن خاک و خانواده بود. این رویکرد تا به امروز ادامه داشته و محور یادداشت زیر است.
«Pay the Ghost» عنوانی فیلمی به کارگردانی uli edel است که اخیراً در سینماهای آمریکا روی پرده رفته و توانسته از سایت معتبر AMDB امتیاز خوبی (7) کسب کند. این فیلم از بازی بازیگر پرآوازه هالیوود، نیکلاس کیج بهره برده و داستان فیلم نیز در مورد یک پروفسور است که به دنبال پسرش میگردد که در روز هالووین به طرز مرموزی ربوده شده است و حالا او باید با این مشکل روبرو شود.
این فیلم برای هالووین ساخته شده، زیرا داستانش در ظاهر این رویداد را مد نظر دارد. ژانر این کار سینمای وحشت است، اما محور و مسیری که فیلم دنبال میکند در حقیقت ارج نهادن به کانون خانواده است. در این فیلم نشان داده میشود که پدری آمریکایی بعد از گذشت یک سال هنوز حاضر نیست بپذیرد پسرش گم شده و دائماً در جستجوی وی است. این اتفاق در ظاهر امری تعجبآور نیست، اما وقتی این فیلم را با خیل آثاری مشابه کنار هم میگذاریم متوجه میشویم که تقدیس خانواده محور اصلی این فیلم است.
در این فیلم EDEL سعی کرده، پیام خود را در قالب داستانی ترسناک به مخاطب منتقل کند، زیرا معمولا پیامهایی که در این قالب به بیننده منتقل میشود، جذابیت ظاهری بیشتری دارد و خیلی راحتتر با بیننده ارتباط برقرار میکند. این اتفاق را همان گونه که گفته شد در فیلمهای بسیاری شاهد هستیم. برای نمونه فیلم MAMA نیز چنین ویژگی داشت و خانواده محور اصلی قصه بود. نکته جالب در این دو فیلم، این است که شخصیت خبیث فیلم هم به واسطه از دست دادن خانواده است که تبدیل به چنین موجود اهریمینی میشود. در کلامی در فیلمهای این گونه، روی این امر تاکید میشود تا وقتی خانواده مورد توجه باشد زندگی آرامش خود را خواهد داشت و تنها در صورت دور شدن از خانواده است که زندگی آرامش لازم را نخواهد داشت.
البته شاید برخی مدعی باشند که تزلزل در کانون خانوادههای غربی سبب شده که آنها توجه ویژهشان را روی این امر استوار کنند. ادعایی که شاید تا حدودی درست باشد، اما بیانصافی است که بخواهیم با تنگنظری هر کار خوبی را با یک دلیل منفی رد کنیم. این وضعیت در شرایطی است که در فیلمهای ما معمولاً خانواده شکلی منسجم ندارد و بیشتر به جدایی پدر و مادر توجه میشود. این خصیصه در یک یا دو دهه اخیر شکلی جدیتر به خود گرفته است، در صورتی که دهه 60 اینگونه نبود و اکثر فیلمها محور و مضمون اصلیشان تکریم خانواده بود.
درباره چرایی چنین وضعیتی در سینما هم باید گفت که تفکرات به اصطلاح روشنفکرانه، باعث شده پرداختن به ملودرامهای خانوادگی باعث بیکیفیتی فیلمهایی با ملودرامهای اجتماعی شود. برای همین فیلمهایی چون «پدربزرگ»، «میخواهم زندگی کنم»، «آوار» دیگر تولید نمیشود و در عوض فیلمهایی که در آنها دور بودن فرزندان از کانون خانواده رواج داشت در سینمای ما باب شد. اما بحث امروز ما سینمای ایران نیست، پس به فیلم مورد نظرمان برگردیم.
در فیلم «Pay the Ghost» تعلیق کاملاً مطابق با ضرب آهنگ فیلم بوده و برای همین وحشت تولید شده جذاب است و تماشاگر را از کار زده نمیکند. برای همین وقتی در بخشی از فیلم قرار است فضای ملودرام حاکم شود، چنین خصیصهای را میبینیم و در زمانی دیگر با وحشت از این فضا فاصله میگیریم. درباره میزانسن و دکوپاژ و دیگر عوامل فنی کار سخن نمیگوییم، چون اولاً کیفیت مطلوب است. دوم این حوزه مربوط به بحث ما نمیشود، اما بازی نیکلاس کیج در این کار بسیار مقبول است و به نوعی بعد از چند کار ضعیف این فیلم دوباره جهشی قابل اعتنا از این فیلمساز محسوب میشود.
در این مطلب باید به موضوعی دیگر نیز توجه شود. آن نیز استفاده از ژانر وحشت در فیلمهای ترسناک است. سالهاست که در فیلمهایی این ژانر موضوعی دینی محور اصلی کارها است به ویژه مسیحیت تبشیری این گونه را یک از بسترهای اصلی تبلیغات خود در نظر گرفته است فیلم «Deliver Us From Evil» (از شر شیطان نجاتمان بده) عنوانی فیلمی با این محوریت است که سعی دارد با بهرهگیری از جذابیت سینما وحشت، مسیحیت را تبلیغ کند.
فیلم «از شر شیطان نجاتمان بده» ساخته Scott Derrickson است که سال 2014 روی پرده رفت و توانست امتیاز خوب 5/7 را به دست آورد. این فیلم داستان یک افسر پلیس به نام سارچی است که زندگی پر مشغلهای دارد و درگیر یک پرونده قتل سریالی هولناک میشود، اما به دلیل اینکه به تنهایی قادر به حل این پرونده عجیب نیست، تصمیم میگیرد از یک کشیش متخصص در جنگیری کمک بگیرد، اما در ادامه با شیطان مواجه میشود.
اریک بانا، بازیگر نقش هکتور در فیلم «تروی» بازیگر نقش پلیس است و ادگار رودریگز نیز نقش کشیش را ایفا میکند. نکته جذاب، اما ظریف در این فیلم وجود دارد و آن هم اینکه شیطان در این فیلم دشمن اصلی خود را دین مسیحیت میداند و به نوعی این تصور را در تماشاگر القا میکند که تنها سد محکم در مقابل شیطان مسیحیت است. این گفته را هم به هیچ وجه رو و مستقیم نمیگوید، بلکه در قالب داستان تمام حرفها زده میشود.
موضوع دیگری که به شکلی ظریف در این فیلم وجود دارد، اسلامهراسی نهفته در کار است. چون در ابتدا نشان میدهد که شیطان با تسخیر جسم سربازان آمریکایی در عراق به آمریکا میآید. در کلامی این نکته به بیننده منتقل میشود که سرزمین مسلمانان محل زیست شیطان است. این تصور را ما در فیلم «جنگیر» که در اواخر دهه 70 میلادی تولید شده هم به نوعی شاهد هستیم. از این دست اتفاقات در کارهای مربوطه زیاد است، اما افسوس که راه برخورد با این تولیدات هیچ گاه جدی گرفته نمیشود.
البته اگر دو دهه پیش این اتفاقات رخ میداد شاید مسکوت ماندن سینمای ما مشکلی پیش نمیآورد، چون این تولیدات در دسترس نبودند، اما امروز این فیلم به شدت در میان جوانان رایج شده و به محض اکران بینالمللی کارهای مربوطه در معرض دید قرار میگیرد. برای همین اگر خواهان اقداماتی تاثیرگذار در این حوزه هستیم باید به شکلی جدی سیاستی را در پیش بگیریم که در آن رونق سینما در تمامی ژانرها مد نظر باشد، در غیر این صورت مطمئناً هر سال وضعیت بغرنجتر خواهد شد.