در اين مقال به شرح و بررسی عرفانی، زيبايی شناسی و معناشناسی، غزلياتی از حضرت امام خامنهای(مد ظلّه العالی)، میپردازيم.
«...از لگدكوب حواث عمر ديگر يافتم/ چون غبار از زير پای كاروان برخاستم/ طاقت دم سردی دوران ندارم همچو گل/ دربهار افكنده رخت ودر خزان بر خاستم ...». مورد لگد كوب در شروح قبلی شرح و بررسی شد. البته بماند آنچه بعدها بر دل آقا رفت شايد كمتر از شكنجهها و ترور ايشان درد نداشت؟ در طول اين سالهای رهبری كه امسال بيست و سومين سال رهبری مقتدرانه ايشان است، مشكلات زيادی از جمله انحراف ياران و گرفتاریهای منطقهای و فشارها و تحريمهای بينالمللی به ايشان كم آسيب و صدمه نزد.
مهم اين است كه از دل اين همه لگدكوب حوادث هرگاه كه نيمه جانی يافت همراه با كاروان انقلاب به پا خاست و هميشه ميدان داری كرد و گاه حتی در جبهههای نبرد ياران و محافظان و برادران سپاهی و ارتشی دغدغه شان اين بود كه ايشان به دليل حضور در منطقه خاص نظامی زخمی برندارند و مجروح و يا شهيد نشوند. از طرفی در اين همه داد و فرياد و همهمه دل ايشان با ياران شان خوش است، چون مانند بهار و گلهای بهاری كه دلشان پر از نور اميد است و آغوششان سرشار از نور محبت و عشق است، طاقت دم سردی و هوای سرد و تگرگ را ندارند و تمامی شكوفهها در اين سردی میريزند.
تشبيه زيبايی بيان كردند كه خالی از لطف نيست. زيرا بهاران جوانهها گل میدهند و بستر پهن میكنند و در پاييزان كه خزان است بر میخيزند و رخت بر میدارند. چون در پاييز هم طاقت سرمای زمستان را ندارند. تلميح زيبايی به رفتار منافقانه دشمنان دارد و همچنين به رفتار خودشان كه با چه كسانی مأنوس هستند و از چه كسانی دور میشوند و از بين شان بر میخيزند. چون آنها خزانند حتی اگر در بهار باشند . قرآن كريم در سوره بقره در مورد نفاق و منافقين میفرمايد «الفتنه اشدّ من القتل» و در جای ديگر در همين سوره میفرمايد «الفتنه اكبر من القتل».
درست است اين دو مضمون در آيات بالا در مورد فتنه احتمالی منافقين در حرم امن الهی دارد كه میفرمايد اگر ديديد آنها فتنه میكنند به ناچار (روا هستيد و مجوز داريد)، حتی آنها را در داخل بيت امن الهی بكُشيد، زيرا فتنه آنها از اتفاق قتل در حرم امن الهی بسيار بالاتر است. ولی در باطن آيه اين مفهوم را برای هميشه داغ بر پيشانی منافقين میگذارد كه منافقين كسانی هستند كه ظاهر و باطنشان قابل شناسايی نيست و اينان فتنههايشان بزرگتر از قتل و يا قتلهای بی شمار است، زيرا اينها سرچشمه شياطينند تا سليمان وار چشم شيطان بزرگ كور نشود، با مجازات يكی دو شيطانك هيچ آفتی حل نمیشود، كه اين مفهوم مصداق زيبايی برای اين ابيات است.
از طرفی بيان اوضاع زمانه و سختیهای عاطفی و روحی شاعران در زمانهای گذشته هم بوده و همواره عارفان از مصيبتها و وقايع زندگی خود بيشتر مانند معظّم له به صورت تلميح يا ايهام بكار میبردند و در شعرهای خود بيان میكردند. بابا طاهر عريان قصيدهای زيبا دارد كه در آن قصيده هم از زمانه میگويد و هم از فراغ و دردها و برخاستن با همه سختیها «بتا تا زار چون تو دلبرستم/ بتن عود و بسينه مجمرستم/ اگر جز مهر تو اندر دلم بی/ به هفتاد و دو ملت كافرستم
اگر روزی دو صد بارت بوينم/ همی مشتاق بار ديگرستم/ فراق لاله رويان سوته ديلم/ وز ايشان در رگ جان نشترستم/ منم آن شاخه بر نخل محبت/ كه حسرت سايه و محنت برستم/ نه كار آخرت كردم نه دنيا/ يكی بی سايه نخل بیبرستم/ نه خور نه خواب بيتو گويی/ به پيكر هر سر مو خنجرستم/ جدا از تو به حور و خلد و طوبی/ اگر خورسند گردم كافرستم/ چو شمعم گر سراندازند صدبار/فروزندهتر و روشن ترستم......»
در اين قصيده باباطاهر هم از ظلمی مینالد كه بر روی رسيده و در مقام تهذيب نفس میگويد كه كاری درخور دنيا و آخرت نكردم «درين ديرم چنان مظلوم و مغموم/ چو طفل بی پدر، بی مادرستم» خود نشان دهنده تنهايی و مصيبتهای روزگار است و تنها اين عشق، نقطه مشترك است. اگر اين عشق نبود، چگونه میشد اين همه مصيبت را جمع كرد. اين عشق در منتهی عليه تاريخ معاصر را در وجود ملكوتی حضرت امام خمينی(ره) میبينيم كه وقتی گفتند «فرزند مصطفی را به طرز مرموزی كشتند؟ در پاسخ فرمود «انّا لله و انّا اليه راجعون»». تمام !!! در صورتی كه به محمّد ولی خان تنكابنی، نخست وزير احمد شاه و وزير داخله و خان و سپهسالار منطقه غرب مازندران هنگامی كه گفتند پسرت كشته شد، طاقت نياورد و در سال 1304 در روستای ييلاقی تنكابن با گلولهای به زندگی خود پايان میدهد.
شناخت اين حس در اينجا است يا هنگامی كه حضرت امام خمينی(ره) پس از 15 سال مصيبت و دوری به ايران بازگشت خبرنگار از روی شيطنت پرسيد «چه حسی داريد؟» (چون خبرنگار میخواست نشان بدهد كه ايشان هم يك فرد قدرت طلب است كه الان نعره خنده و خوش حالی سر میدهد)، ايشان در پاسخ فرمودند «هيچ ! و دهان خبرنگار باز ماند و نمیدانست چگونه در مقابل دوربين روشن كنترل خود را از دست ندهد».
نمونه ديگر آن را در وجود ملكوتی مرحوم آيتالله بهجت فومنی میديديم. چنان آسوده خاطر كه انگار نه انگار در دنيا سونامی اتفاق افتاده و آنچنان غرق معارف الهی بودند كه مردم را اصلا در نماز نمیديد. او در نمازش مانند حافظ خم ابرويی در يادش میآمد و چنان ناله میكرد كه دل پير و جوان را آب میكرد. اين عشق انسان را زنده نگه میدارد. معظّم لّه هم میفرمايد در كوره راه حوادث و لگد كوب زمانه به عشق تو به كاروان رسيدم و با كاروان قيام كردم. اين كاروان هم تلميح به كاروان انقلاب است هم كاروان عاشورا كه چندين مرتبه تا پای شهادت رسيدند و بازگشتند و قيام كردند.
افظ هم از اين دست بسيار سروده است «دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را/ دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا/ كشتی شكستگانيم ای باد شرطه برخيز/ باشد كه بازبينيم ديدار آشنا را/ ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون/ نيكی به جای ياران فرصت شمار يارا/ در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل/ هات الصبوح هبوا يا ايها السكارا/ ای صاحب كرامت شكرانه سلامت
روزی تفقدی كن درويش بینوا را/ آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا/ در كوی نيك نامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمیپسندی تغيير كن قضا را.....».
اگر اين غزل كه سراسر شكوه از زمانه و فراغ يار است هيچ نداشت جز اين بيت، خوب میشد به مقصود و مراد و سختیهای زمان و زندگی حافظ پی برد «آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا» يا اين بيت «در كوی نيك نامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمیپسندی تغيير كن قضا را» كه ايهام زيبايی به شرايط سخت روزگار هم هست. در آن كوی نيك نامی كه حافظ نيكو نامترين است و قرآن به بر بخواند بر 14 روايت، پس اين چيست؟ سختی روزگار و حملات پشت سرهم باقيماندگان خاندان مغول و تيموريان! كه حافظ به خدای خود میفرمايد اگر تو نمیپسندی قضای مرا تغيير بده كه تو بهترين تغيير دهندگانی! شايد پر بيراه نباشد .
ملّا محسن فيض كاشانی در اين غزل زيبای شرح حال روزگار خود و ديگران را اينگونه سروده است «هر دمم نيشی ز خويشی ميرسد با آشنا/ عمر شد در آشنائیها و خويشیها هبا/ كينهها در سينهها دارند خويشان از حسد/ آشنايان در پی گنجينههای عمرها/ هيچ آزاری نديدم هرگز از بيگانهٔ/ هر غمی كامد بدل از خويش بود و آشنا/ بحر دل را تيره گرداند چو خويشی بگذرد/ ميزند بر دل بگد چون آشنا كرد آشنا/ خويش ميخواهد نباشد خويش بر روی زمين/ تا بريزد روزی آن بر سر اين از سما...»
هر لحظه ما نيشی میخوريم از دوست نزديك يا خويش يا بيگانه و اين زمانه ما است و كاری نمیشود كرد كه معظّم له در شعر شان از واژه لگد كوب استفاده میكنند كه نشان دهنده عمق فشارها و عذابهايی كه تفاوت كلمه (نيش با لگد كوب) حتی در لفظ ساده يا برای عدام هم قابل فهم است و اين نشان دهنده فشارها و عذابهايی است كه از هر طرفی به ايشان وارد شده يا وارد میشود.
در اين چنين شرايطی من چونان باد بهاری و جوانههايی كه شكوفه میدهند در برابر سرما حسّاسم و (كنايه و تلميح از درد هم دارد كه در برابر سوزش باد و سرما بدنم درد میگيرد) و به همين دليل در بهار كه سرسبزی هست سبز میشوم و در پاييز يا در برخورد با افرادی خزان صفت خودم را جمع میكنم و از ميانشان بر میخيزم.
عطّار نيشابوری در غزلی بسيار زيبا اين سوز و گدازها را هم لطف حضرت حق میداند و میگويد كه اگر تو بر من نور محبت ارزانی فرمايی من عطار و عطاری و همه چيز را به باد میدهم و به تو میپيوندم «گفتم اندر محنت و خواری مرا/ چون ببينی نيز نگذاری مرا/ بعد از آن معلوم من شد كان حديث/ دست ندهد جز به دشواری مرا/ از می عشقت چنان مستم كه نيست/ تا قيامت روی هشياری مرا/ گر به غارت میبری دل باكنيست/ دل تو را باد و جگرخواری مرا/ از تو نتوانم كه فرياد آورم/ زآنكه در فرياد میناری مرا...»
چه زيبا عطّار اين ناله و شكوه را در دوبيت جلوهگر میكند «چبود از بهر سگان كوی خويش/خاك كوی خويش انگاری مرا /مدتی خون خوردم و راهم نبود / نيست استعداد بيزاری مرا» تمام غزل عطار عارفانه است ولی در اين ابيات ايهامی زيبا به اطرافيان و سختی و نافهمی زمانه خود بيان میكند كه حتی نزديكانم مرا درك نمیكنند و گاه دستم میاندازند و آزارم میدهند. چه كنم كه من اهل شكه و شكايت و ناله و نفرين نيستم، به همين دليل مدتی با اين جماعت خون خوردم و راهی جز تحمل آنها نداشتم.
صائب تبريزی هم در غزلی كوتاه از درد زمانه خود میگويد و مینالد «هر كه دولت يافت، شست از لوح خاطر نام ما/ اوج دولت، طاق نسيان است در ايام ما/ میخورد چون خون دل هر كس به قدر دستگاه/ باش كوچكتر ز جام ديگران، گو جام ما/ در نظر واكردنی طی شد بساط زندگی/ چون شرر در نقطهٔ آغاز بود انجام ما/ طفل بازيگوش، آرام از معلم میبرد/ تلخ دارد زندگی بر ما دل خودكام ما/ نيست جام عيش ما صائب چو گل پا در ركاب/ تا فلك گردان بود، در دور باشد جام ما».
كه البته اين غزل صائب بيشتر به عيش و معيشت زندگی و شكوهای برای بساط كوتاه عمر است و از چاشنی عرفانی برخوردار نيست ولی از نظرگاه سختی ايام مشهود و مقصود ما است و نشان دهنده اين است كه صائب تبريزی هم در صد و بيست هزار بيت از اشعارش به سختیهای زمانه چه در دل غزل يا در دل قصيده و مثنوی و... اشارت بسيار فرموده است.
بنابراين هر شاعری چه عارف باشد چه معنیگرا و يا لغتگرا و نظمسرا مانند رشيدالدين وطواط كه آنقدر كه به اصلوب و اصول فنی شعر و كلام توجه داشت به بافت و معنای جمله و كلمه اعتنايی نداشت يا نكرد. فلذا شعر او يكی از سختترين شعرها است. به هر حال هر شاعری ولو حافظ، سعدی و مولانا همه از زمانه خود ناليدهاند. مولانا بسيار زيبا سروده است كه «زين همرهان سست عناصر دلم گرفت/ شير خدا و رستم دستانم آرزوست» و اين غزل تمام داد و بيداد از زمانه است «بنمای رخ كه باغ و گلستانم آرزوست/ بگشای لب كه قند فراوانم آرزوست/ ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر/ كان چهره مشعشع تابانم آرزوست/ بشنيدم از هوای تو آواز طبل باز/ باز آمدم كه ساعد سلطانم آرزوست/ گفتی ز ناز بيش مرنجان مرا برو/ آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست/ وان دفع گفتنت كه برو شه به خانه نيست/ وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست/ در دست هر كه هست ز خوبی قراضههاست/آن معدن ملاحت و آن كانم آرزوست....».
كار به جايی رسيده كه مولانا اصلا آرزو دارد و دلزده از همه مصيبتهای اطرافيان شده است. همانطوری كه در غزلی ديگر در همين وزن دوباره آرزوی ايران میكند و در غزل شماره 457 میسرايد «ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست/ وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست/ در پرده حجاز بگو خوش ترانهای/ من هدهدم صفير سليمانم آرزوست/ از پرده عراق به عشاق تحفه بر/ چون راست و بوسليك خوش الحانم آرزوست....» و در اين بين عشق است كه به داد میرسد.
ابوسعيد ابی الخير دو رباعی دعاگونه زيبايی درباره همين سختیهای روزمره دارد كه برای مقطع اين كلام مفيد و معنیرسان است «يا رب ز كرم دری برويم بگشا/ راهی كه درو نجات باشد بنما/ مستغنيم از هر دو جهان كن به كرم/ جز ياد تو هر چه هست بر از دل ما» و همچنين رباعی زيبای «مهمان تو خواهم آمدن جانانا/ متواريك و ز حاسدان پنهانا/ خالی كن اين خانه، پس مهمان آ/ با ما كس را به خانه در منشانا».
حقيقت اين است كه حسود چمن ديگر در عرفان امروز كمترين دشمن است. دشمنان آنقدر زياد شدند كه بايد سليمانوار بر شيطانها يورش برد. كه زمانه زمانه سختتری است. من نمیدانم مولانا اگر اكنون بود چه میسرود ولی پيامبر اكرم(ص) میفرمايد «فقها و دانشمندان امت من از پيامبران بنی اسرائيل برترند» و اين نشاندهنده مقام عارف فنا فیالله است كه «مداد العلماء افضل من دماء الشهّدا ...».