به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا)، عارفان و فقيهان شاعر و يا شاعران عارف و فقيه همگی از آبشخور عرفان نظری آب نوشين وصل دلدار را مینوشند. به همين دليل نزديكی زيادی در تعاريف عشق، سوز و گداز و رمز و راز سمبوليك عارفانهشان ديده میشود. برای آنها تعاريف ديكته شده بشری در حوزه انسانشناسی، مثل مرگ، زندگی، عشق، ايثار و گذشت متفاوت است. آنها در حوزه كوچك مكاتب و بستهبندیهای فرهنگی و ادبی بشری جا نمیگيرند و در اصل فراتر از آن هستند كه بتوان شخصيت حقيقی و حقوقیشان را با حزب، گروه و دسته حتی درويش، صوفی و عارف پيوند زد.
شناخت شباهتهای بيانی و ساختار متحد هنری، ادبی و عرفانی ميان دو شاعر، آميختگیهای حسی و روحیشان را با هم پيوند میزند و برای شناخت هر يك از آنان بايد ديد كه چگونه زيستهاند و عشق و سوز و گداز الهی در نظرشان چگونه بوده است.
حافظ شيرازی همچون امام خمينی(ره) در دوران خفقان دربار پادشاهان مختلف میزيسته است. اينكه حافظ از دولت مستعجل بواسحاقی نگران است، به دليل وابستگی روحی و يا دوست داری او نيست. بلكه به دليل درك والای حافظ از شرايط زمان و مكان است. چون حافظ میدانست كه وجود اين پادشاهان گستاخ ولی خوشگذران كه كمتر بلای جان مردمند، بهتر از يورش و تهاجم امير تيمور لنگ است كه با چشمها و سرها، منارهها درست میكند. همچنان كه امام(ره) دولت بنی صدر را تحمل كرد، چون میدانست كه از آرای مردم استفاده كرده و رأی مردم است و ميزان تشخيص رأی مردم است.
امام(ره) میتوانست از همان ابتدا با استفاده از قدرت و محبوبيت خود، بنیصدر را خلع كند، ولی اين كار را باز برعهده خود نمايندگان مردم در مجلس گذاشت و پس از صدور رأی نهايی مجلس نسبت به بیكفايتی بنیصدر امام نيز فرمان عزل او را صادر كرد.
مردمی بودن، در ميان مردم بودن، فقيه و عارف بودن و محبوب بودن در ميان خلايق و با قرآن عجين بودن از شباهتهای اخلاقی و رفتاری حافظ شيرازی و امام خمينی(ره) است كه ما را برای شناخت بيشتر عظمت روحی آن دو روح قدسی بزرگ رهنمون میكند.
حافظ به عنوان بزرگترين شاعر فقيه و عارف كه در فقاهت و اجتهاد علمی او شكی نيست و حتی در تاريخ و شرح احوالات او بيشتر مبحث فقاهت، اجتهاد و عظمت روحی حافظ مطرح است تا شاعريت حافظ كه با غزلهايش مسيحای آسمان را هم به رقص آورده است و امام هم به عنوان فقيه، مجتهد و استاد فلسفه حتی پيش از انقلاب اسلامی ايران شهرت عام و خاص داشت و به عنوان شاعر در ميان عام و خاص معروفيتی نداشت.
بنابراين هر دو روح پرفتوح و آسمانی فقه، اجتهاد و شعر فارسی، وجه شاعریشان در زاويه پنهان زندگیشان جای داشت و يا عظمت وجه فقاهت، اجتهاد و درايتشان بر قرآن و حكمت به خودی خود سبب میشد، تا كسی در فكر وجه شاعری آن حضرات نباشد و عرفان و ذوب شدن در درگاه عظمت الهی وجه سوم اشتراك اين دو شخصيت بینظير تاريخی است و از اين دست شباهتها را میتوان بسيار يافت و كاوش كرد ولی نزديكی معانی و بيان اشعار حضرت امام خمينی(ره) و حافظ، علاوه بر پرسوختگی عرفانيشان، مبحث اين مقاله است كه نويسنده تلاش میكند تا بتواند گزيده ولی مفيد اين مقايسه را انجام دهد و گامی هرچند مختصر در اين حوزه از معرفت دو شخصيت بزرگ فقهی و عرفانی دنيای اسلام بزند.
حافظ در اوايل قرن هشتم هجری در شهر گل و بلبل، شيراز به دنيا آمد و پس از مدت كوتاهی سرآمد فقيهان، حافظان و مفسران قرآن در عصر خود شد و آوازه نامش از مرزهای ايران هم گذشت. با توجه به اينكه آوازه غزليات حافظ هم از دروازههای شيراز تا سمرقند و بلاد ديگر اسلامی بيرون رفته بود ولی وجه شناخت حافظ در ميان مردم زمان خود، حفظ، تفسير، فقه و اجتهاد علمی ايشان بود، به همين دليل بسياری از وصلههايی كه برخی از حافظ ناشناسان به نام حافظ شناس بر ايشان میچسپاندند با حقيقت جفت و جور نمیشد، او زندگی سراسر از رمز و رازی داشت و از زندگی اجتماعی او هم جز در مواردی كه تاريخ نگاران نامی از او كردهاند، ذكری نشده است. آن روان جاويد در سال 792 هجری قمری از دنيا رفت و به شراب طهورای الهی، همان سوز وگدازی كه عمری را به وصال حضرتش تشنه كام بود رسيد و در كنار چشمه معرفت عشق، جاودانه ساقی میخوران آفاق عرفان و ادب فارسی شد.
امام خمينی(ره) روز 20 جمادی الثانی سال 1320 هجری قمری برابر با روز 20 شهريور 1281 هجری شمسی (24 سپتامبر 1902 ميلادی) در روز تولد حضرت فاطمه زهرا(س) در شهر خمين از توابع استان مركزی در خانوادهای فهيم و فرهيخته و شهادتطلب به دنيا آمد و سپس به همراه برادر به قم و نجف اشرف برای تكميل دروس دينی خود مهاجرت كرد.
ايشان تا زمانی كه حضرت آيتالله بروجردی(ره) زنده بود، تنها به تدريس فلسفه، فقه و… اشتغال داشت. ولی پس از وفات آيتالله بروجردی، امام(ره) در سن 63 سالگی به خاطر اعتراض به احيای كاپيتالاسيون در مجلسين ايران در سال 1342 به صورت علنی مبارزه سياسی خود را همراه با مردم برای از بين بردن رژيم سفاك پهلوی آغاز كرد و اين شجره طيبه را با انقلاب اسلامی ايران به بار نشاند. حجم تلاشهای پژوهشی و گستردگی آثار حضرت در حوزه فقه، فلسفه، عرفان و كلام و… سبب شد تا مردم وجه فلسفی و اجتهادی امام را بيشتر از وجه شاعری ايشان بشناسند.
امام خمينی(ره) كه عمری را برای مبارزه، جهاد، علم و ايمان سپری كرده بودند، سرانجام در روز 14 خرداد 1368 به لقاءالله میپيوندند. همان لقايی كه ساليان درازی را در آرزويش بودند «سالها میگذرد حادثهها میآيد/انتظار فرج از نيمه خرداد كشم».
برای ورود به مبحث مقايسه اشعار امام خمينی(ره) و حافظ شيرازی بايد ابتدا به چند وجه اصلی توجه كنيم كه بيشترين تأثير را در غزليات امام خمينی(ره) و حافظ داشته است و آن در كل چيزی جز مبانی عرفان نظری و تشريح آن نيست. در واقع همه اين اصطلاحات و رويدادها برای يك مركز واحد بيش نيست كه او خداوند كريم و متعال است و شناخت آن به تنهايی بزرگترين ياريگر برای درك مفاهيم و سوز و دلهای مشترك يك خط سير تاريخی به فاصله چند صد سال است كه عارفان را به يك نغمه میطلبد و عاشقان را با سرود داود پيوند میدهد. اين چند وجه اصلی مشترك در اشعار امام خمينی(ره) و حافظ كه در واقع همان خط سير اصلی تاريخ عرفان است، عبارتند از: اصطلاحات عرفانی، اشارات قرآنی، هويت، بزرگی و كرامت انسان، استفاده از مبانی و فنون زيبايیشناسی و توجه به عشق الهی و جذبه عرفان حقيقی.
چرا عارفان به زبان می، ميخانه، بتخانه، بت، مغ و مغان شعر میسرايند؟ چرا با بيانی سمبليك و سراسر راز و رمز اشعار خود را میسرايند و يا معلوماتشان را مكتوب میكنند. يكی از مسايل مهمی كه تا ساليان نه چندان دور به عارفان بزرگی چون حافظ شيرازی و… نسبتهای ناروا داده میشد، می، ميخواری و خوشگذرانی در دوران جوانی و يا در زندگی روزمرهشان بود. در صورتی كه از فقيه عاليقدری كه تاريخ او را به نام مفسر، حكيم و مجتهد بيان میشناسد، بعيد است كه خود مصداق شعر خود باشد كه سروده «واعظان كاين جلوه بر محراب و منبر میكنند/چون به خلوت میروند آن كار ديگر میكنند».
در پاسخ میتوان گفت حدود هزار سال است، كه عارفان سبك خراسانی، عراقی و اصفهانی در ادبيات ايران با اين رمز و رازها اسرار حكمت و معرفت الهی را به هم آميختهاند و حتی بسياری از شاعرانی كه عارف نيستند هم در ديوانشان اشعاری از اين دست میبينيم يعنی میتوان گفت اين روش مورد پسند علما و حكما قرار گرفته و به صورت يك عادت شاعرانه است كه هنوز هم ادامه دارد.
بسياری از علما و عارفان بزرگ با استفاده كليدی از اصطلاحات عرفانی، تلاششان بر حفظ اين علم و حكمت و جلوگيری از نقل مكان شدن توسط دراويش سطحینگر كه هميشه داعيه عرفان حقيقی را داشتهاند بود و با اين كارشان توانستند دست دروغگويان و دراويش و صوفيان مبتدی و سطحینگر را از اصول عرفان دورنگهدارند، چون برای درك اين اشعار بايد در يك حد معينی بينش علمی داشت تا از عهده تفسير اين اشعار برآمد و هركسی نمیتوانست و اكنون هم نمیتواند بدون شناخت كاملی از قرآن، حديث، فلسفه، كلام و حكمت الهی اين اشعار را به بيان روزمره برگرداند به صورتی كه مفاهيم مورد نظر شاعر را به خواننده القا كند.
بنابراين میتوان احساس مسئوليت عارفان و حكيمان بزرگ الهی را درك كرد و از آنها به خاطر حفظ ميراث الهی و عرفانیشان برای آيندگان تشكر كرد. از طرفی خود اصطلاحات، اصطلاحات را میطلبيدند يعنی شاعر عارف و يا عارف شاعر ناچار بود برای بيان انديشههای عرفانی خود از اين بيان سمبليك استفاده كند چون بهترين نوع بيان، خارج از سطح فهم و دانش عوام بود.
همچنين قرآن به عنوان مبنا و مرجع اصطلاحات عرفانی بوده و هست يعنی شما اصطلاحی را پيدا نمیكنيد كه در قرآن نباشد. از طرفی ديگر قرآن هم ظاهر و باطنی دارد. ظاهر آن همين كلمات سرشار از اعجازند كه عجز بشر را برای هميشه به رخ میكشند. اما باطن قرآن كه در دل ظاهر آن پنهان است توسط مفسرين شناخته میشود و طبيعی است كه هر مفسری با توجه به بينش و درك خود تفسير جداگانهای نسبت به قرآن داشته باشد و اين روش زيباترين روشی بود كه عرفا و حكمای بزرگ الهی برای اشعار خود از قرآن آموختهاند و به كار برده و میبرند.
چنانچه اشعار شاعران عارف و حكيمی مثل حافظ و مولانا دارای جنبه ظاهری و باطنی دارد يعنی اين اشعار برای فهميده شدن نيازمند شرح و تفسير هستند، از اينجا میتوان اوج نزديكی عرفا را با قرآن ديد. به گونهای كه عدهای در برههای از زمان سراسر خود قرآنی ناطق میشوند و اينگونه است كه مرحوم امام(ره) در ابتدای وصيتنامه سياسی الهی خود مختصری در شرح حديث ثقلين مطالبی را مینويسند، چون در اين حديث آمده است كه پيامبر(ص) فرمود «من دو چيز گرانبها در ميان شما میگذارم، كتاب خدا و اهلبيتم(ع)، اين دو از هم جدا نمیشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند» يعنی دو عامل اصلی صعود عرفانی عارف الیالله را بيان فرموده است.
كتاب خدا كه شرح آن اشاره شده كه چگونه انسان را به قرآنی ناطق در میآورد. ديگری هم اهل بيت پيامبر(ص) و مسئله ولايت است كه كليد تمام پلههای عرفان است. بدون ولايت نمیتوان به مراحل پيشرفته وبالای عرفان رسيد.
چگونه به طور مثال واژه رند در شعر حافظ يعنی سوخته دل عارف و در شعر سعدی يعنی شخصی عاقل و زيرك و البته خود سعدی هم در غزليات عرفانی خود از همان مفهوم حافظانه رندی استفاده میكند. مقايسه بين اينكه شاعر در اين غزل چه مفهومی از رندی و يا شيخ و… دارد، كار زياد سختی نيست، چون به ماهيت كلی شعر بر میگردد كه آن شعر مثلا آن غزل عارفانه است يا اجتماعی و يا عاشقانه با استعارهها و ايهامهای عاشقانه، به صورتی كه خواننده با خواندن آن ابتدا غزلی زيبا و عاشقانه میبيند كه تمامش سوز و گداز هوی و هوس است. ولی وقتی در ميان واژههای شاعر میگردد و تحقيق میكند، در میيابد كه تمام واژهها از سوز جدايی از عشق الهی میگريند و همنوا با مولانا میسرايند «بشنو از نی چون حكايت میكند/از جدايیها شكايت میكند».
اما ميان حافظ و امام(ره) شباهت بسيار زيادی در مسئله شناخت و استفاده از اصطلاحات عرفانی است كه به دليل فقيه و مجتهد بودن هردو بزرگوار است. چون در بينش عارفانه خود بسيار نزديكند و ديدگاه عرفانیشان از يك مشرب الهی و عرفانی است كه در بعد عرفان نظری آن، میتوان آنها را ادامهدهنده راه عرفان نظری شيخ اكبر محیالدينابنعربی دانست.
بنابراين اصطلاحات عرفانی خارج از معانی روزمرگی تفسير میشوند و اصلا قرار نيست كه در معنی ظاهری خود باشند. البته امروزه به يمن تلاشهای افشاگرانه اساتيد بزرگواری چون شهيد مرتضی مطهری ديگر كمتر كسی جرأت میكند، حافظ را به میخوارگی بستايد كه او با شاهدبازی، می خواری و بچه بازی سرگرم بود و از روی مستی اين اشعار را می سروده است!!!
از طرف ديگر شباهت بسياری ميان كلام حافظ و امام(ره) در حوزه استعمال اصطلاحات عرفانی ديده میشود و از نظر مشرب عرفانی، هم بيان شد كه هر دو از يك نوع مشرب عرفانی هستند. عرفان نظری آنها ادامه بينش عرفانی ابن عربی است و البته هر دو به فقيه و مجتهد بودن در زمان خود معروف بودند نه بر شاعر بودن، با توجه به اينكه غزلهای زيبايی داشتهاند.
ديوان امام (ره) و حافظ شيرازی سرشار از اشارات قرآنی است. جدا از اينكه در برخی از ابيات، اشاره به آيات قرآن میكنند و يا به كنايه، استعاره و ايهام، تعابير قرآنی را مد نظر قرار میدهند. خود اصطلاحات عرفانی هم، منشأ قرآنی دارند. همانطور كه امام(ره) سرودهاند «وه چه افراشته شد، در دو جهان پرچم عشق/آدم و جن و ملك، مانده به پيچ و خم عشق/ عرشيان، ناله و فريادكنان در ره يار/قدسيان بر سر و بر سينهزنان از غم عشق» كه اين ابيات اشاره دارد به امانت الهی كه خداوند به انسان داده است، همچنين اشاره به آيه 72، سوره احزاب «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا؛ ما امانت الهى و بار تكليف را بر آسمانها، زمين و كوهها عرضه كرديم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند ولى انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود».
چون هنگامی كه خداوند به انسان امانت الهی عرضه كرد، جن و ملك حيران بودند و انسان هم بخاطر ظلوم و جهلش آن را پذيرفت، در حالی كه نمیدانست كه كوهها و درياها هم از دريافت اين وديعه الهی سرباز زده بودند و نه اينكه ابا و نافرمانی كرده بودند، بلكه در خود چنين ظرفيتی را نمیديدند، چنان كه در كوه تور، كوه نتوانست جمال يار را نشان دهد و متلاشی شد و اين انسان با ظلم وجهول خود آن را پذيرفت و خود هم چونان فرشتهها و اجنه در شگفتی آفرينش خود در عجب است و هنوز اندر خم يك كوچه است.
در حالی كه عين اين مطلب را حافظ هم بيان میكند «دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند/گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند/ ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت/با من راه نشين باده مستانه زدند/ آسمان بار امانت نتوانست كشيد/قرعه فال به نام من ديوانه زدند». كه اشاره به امانت الهی دارد چون فرشته كه نمیداند عشق كه همان امانت الهی است چيست و چه خاصيتی دارد. در صورتی كه كوه و دريا هم نمیتوانند و اين گلاب معطر الهی، با خاك آدمی هويت پيدا میكند.
شواهد قرآنی ابيات حافظ كه به قول خود بيتالغزل معرفت است، را وقتی با شواهد قرآنی اشعار امام خمينی(ره) مقايسه میكنيم، میبينيم كه چقدر امام(ره) به حافظ دلبستگی داشته و اشعارش را به زيبايی استقبال كرده است. دلبستگی به حافظ، دلبستگی به شخص حافظ نيست، دلبستگی به يك فرهنگ و حكمت متعاليه الهی است كه تسبيح وار تمام اين اوليای الهی را در كنار ويا امتداد هم قرار میگيرد.
انسان كريم آفريده شده است و دارای وديعهای الهی است كه خداوند به واسطه اين دو، او را اشرف مخلوقات و مسجودالملائكه گردانيده است، همانطور كه در آيه 72، سوره احزاب آمده است «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا». همان گونه كه وقتی خداوند كريم به فرشتهها فرمود میخواهم بر روی زمين خليفه و جانشينی از خودم بگذارم«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِيفَةً»، فرشتگان گفتند: آيا میخواهی كسی را بگماری كه بر روی زمين خونريزی و فساد كند در حالی كه ما تو را ستايش میكنيم. «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن یُفْسِدُ فِيهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»، و خداوند در پاسخ فرمودند من می دانم چيزی را كه شما نمیدانيد «قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ».
وقتی فرشتگان اين عظمت انسان را میبينند، در پاسخ خداوند كريم كه فرموده بود خبر دهيد از اين اسمايی كه آدم میداند و مرا به آن اسما میخواند، آنها گفتند: پاك و منزه است پروردگار دانا و بزرگ و ما جز آن چيزی كه به ما آموختهای را نمیدانيم «قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ».
كه برای نمونه میتوان اين غزل زيبای امام(ره) را بيان كرد كه سرشار از كرامت انسان است «از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم/دادرس نيست كه در هجر رخش دادكشم/ داد وبيداد كه در محفل ما رندی نيست/كه برش شكوه برآرم، داد زبيداد كشم/ شاديم داد، غمم داد و جفا داد و وفا/با صفا منت آن را كه به من داد كشم/ عاشقم، عاشق روی تو، نه چيز دگری/ بار هجران و وصالت به دل شاد كشم ....». اين غزل را میتوان عارفانهترين غزل ديوان حضرت امام خمينی(ره) دانست كه در فراق از آن مبدأ هستی و آن عشق حقيقی شكوه میكند و فرياد میزند چون فراقت و جدايی سخت است و هيچ دردی چون درد يار نيست.
به شعری شعر میگويند كه در آن تخيل به همراه فنون و صناعات ادبی شامل معانی، بديع و بيان و.. باشد. قدما برای شعر مرحلهای قائل بودند كه تنها در مبانی زيباشناسی شعر خلاصه نمیشد و تخيل يا همان ايماژيسم را مرتبه نخست تفاوت بين نظم و شعر میدانستند. ارسطو هم در كتاب فن شعر خود، ايماژيسم و تخيل را پايه و اساس شعر میداند. شعر در واقع با الهامات درونی شعر است. در غير اين صورت شاعری كه بر فنون شاعری آشنا است، نظم میسرايد نه شعر. چون شعر به سراغ او نيامده، بلكه او به سراغ شعر رفته است.
اما در اين طبقهبندی گروهی هستند كه خود را برای شاعر شدن و شعر سرودن به دردسر نمیانداختند، اين گروه كه شامل فقيهان، حكيمان، طبيبان و فلاسفه هستند، كمتر خود را در فن شعر پيچيدهاند و هرگاه كه شعری به سراغ شان میآمده آن را يادداشت میكردند.
گروهی چون حافظ كه برترينشان است، سعی خود را در به كارگيری فنون زيباشناسی و معناگرايی شهر هم در همان حالی كه با شعر بودند و در شعر غوطه ور بودند استفاده كنند كه زيباترين و عالیترين مضامين هنری را در عين سادگی وگاه سهل وممتنع بودن اشعار خود آفريدند. حافظ بدون شك عالیترين نمونه اين شاعران است كه بسيار كم شعر میسروده و در واقع الهام معنوی شاعرانه را با پيراستن به كلامالله مجيد و فنون ادبيف به زيباترين شكل ادبی آن، ارائه كرده است.
طبعا زندگی امام(ره) با توجه به شباهتهای اخلاقی، رفتاری و بيش از همه علمی و عرفانی، با زندگی و شعر حافظ، نمونههای ادبی زيبايی را از خود به جا گذاشت كه اگر چون حافظ فرصت بازبينی كامل اشعار خود را داشت، شايد اكنون نمونههای عالیتری را هم از ايشان در دست داشتيم. ولی متأسفانه بسياری از اشعار ايشان از اطراف و حاشيه روزنامهها جمع شده و امام وقت بازبينی هنری آن را جز در مواردی خاص، پيدا نكرده است. اما با تمام وجود آنچه از ايشان به عنوان ديوان اشعار باقی مانده، ميراث گرانبهايی است كه بسياری از خصوصيات شعر برتر را در خود جای داده، از جمله اينها، استفاده به هنگام ادبيانه از فنون زيبايیشناسی شعر فارسی است، همانطوركه حافظ بيان كرده است «چو بشنوی سخن اهل دل مگو كه خطاست/سخنشناس نه جان من خطا اينجاست» و امام خمينی(ره) فرمودهاند «نتوان نرم نمودش به سخن/اين سخن ، از دل سنگش پيداست»
توجه كنيد، ابتدا به تكرار آهنگين حرف (سين) در هر دو بيت و سپس به تكرار كلمه سخن در انتهای بيت اول و ابتدای بيت دوم كه در اصطلاح و فنون زيبايی شناسی شعر فارسی آن را «رد العجز الی الصّدر» میگويند. جدا از مراعات نظير و تشبيه، آنچه بيش از همه در آهنگين كردن شعر كه جزء هنر شاعر محسوب میشود، تكرار درست حروف و كلمات است كه در اين دو بيت میبينيد.
همچنين مقايسه كنيد استفاده درست از صنعت متضاد يا مطابقه را در ابيات زير كه حافظ سراييده است «من اگر نيكم اگر بد تو برو خود را باش/كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت/ همه كس طالب يارند ، چه هشياروچه مست/همه جا خانه عشقست، چه مسجد چه كنشت» و امام خمينی(ره) فرمودهاند «آتشی از عشق در جانم فكندی، خوش فكندی/ من كه جز عشق تو ، آغازی وپايانی ندارم/ عشق آوردم در اين ميخانه با مشتی قلندر/ پرگشايم سوی سامانی كه سامانی ندارم/ عالم عشق است هرجا بنگری از پست و بالا/ سايه عشقم كه خود پيدا وپنهانی ندارم» كه مطابقه يكی از فنون زيبايی شعر فارسی است كه هم در بعد معنا وهم در بعد بيان، به كمك شعر میآيد و شعر را شاعرانهتر ولحن را زيبا و فنیتر میكند.
بنابراين مقايسه بين اشعار امام(ره) و حافظ هم در بعد زيبايی شناسی انجام گرفت. هرچند حافظ حافظانه شعر سرود ولی امام(ره) هم با توجه به اينكه مجالی برای بازخوانی اكثر اشعارش نداشت، ولی در حد توان خود، به زيبايی از فنون و صنايع ادبی برای زيباتر شدن اشعارش استفاده كرد.
عشق الهی سرچشمه تمام فيوضات است كه رابطه عاشق و معشوق را میافزايد. يكی ديگر از شباهتهای بسيار زياد در بعد معنا، در حوزه معرفت النفس و معرفت الله، عشق و جذبهای است كه ميان اشعار حافظ و امام(ره) به چشم میخورد، البته بسياری از شاعران ديگر هم از اين عشق گفتهاند، اما شباهتهای ساختاری و نوع بيان، خود به خود فضای مقايسه را به وجود میآورد.
كسانی كه عاشق روی بیمثال حضرت دوست میشوند ديگر به فكر زندگی، عيش، لهو و لعب دنيوی نيستند و اصلا فكرش را هم نمیكنند. حال برای رسيدن به چنين مقامی بايد نيست شد، از خود و نفس خود گذشت يعنی بايد با مراقبه و تلاش در سرنگونی نفس اماره به آن مقام دست يافت چون كسی كه پای بند زندگی دنيوی است، نمیتواند از هواهای نفسانی خود بگذرد و به كمال نفس كه همان عزت نفس است دست يابد. به قول امير حسينی هروی در مثنوی كنز الرموز «نفس را گردن بزن فارغ نشين/ من بيان كردم سلوك راه دين/ از مقام سر كشی بيرون برش/ مار «اماره» ست میزن بر سرش» و مرحوم امام خمينی(ره) اين مثال عاميانه را بارها در سخنرانی های خود بيان كردند كه «ملا شدن چه آسان/ آدم شدن محال است».
يعنی مقام انسان كامل شدن كه در پرتو عنايات الهی و سلوك عارف است با مقام، مسند و ملك دنيوی به دست نمیآيد. آدم شدن در پستوی نفس اماره است. نفس را هر كه قربان كرد به عزت نفس میرسد و كرامتی كه در مقام آدم و بنی آدم شايسته آن است كه اين مقام البته شايسته آنان كه اهل دقل و دروغند هم نيست يعنی آنانكه جامه زهد دارند ولی عملی به زهد ندارند، به قول سعدی «ترك دنيا و شهوتست و هوس/ پارسايی، نه ترك جامه وبس (گلستان)» و حافظ هم بيان كرد «راهيست راه عشق كه هيچش كناره نيست/ آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست» كه اين در واقع تعبيری از همان شعر عاميانه ايست كه امام(ره) هميشه در سخنان خود بيان میفرمودند.
امام خمينی (ره) در وصيت خود مینويسند «اينك با دلی آرام و قلبی مطمئن و ضميری شاد از خدمت شما برادران و خواهران مرخص میشوم...». اين يقين و اطمينان و راغب بودن به مرگ كار هر كس نيست. آن هم اشتياق به پديدهای كه اسرار آميزترين بحث خلقت انسان است.
میگساران در تعابير عرفانی به كسانی اطلاق میشود كه لبريز از شراب الهی و فيض لايزال الهیاند. اينان كه خود سرچشمه بسياری از بزرگیها و آفرينشها هستند مصداق حديث امام صادق(ع) (و همچنين امام محمد تقی(ع)) اند كه به تعبير واقعی مؤمن حقيقیاند و مؤمن مرگ در راه خدا را شيرينتر از زندگی با اكراه و گناه میداند و هر لحظه كه عمرش میگذرد دلبستگیاش به آخرت بيشتر میشود.
اينان كسانیاند كه راه و رسم از بين بردن هواهای نفسانی را میدانند و آن كسانی كه رنگ و بوی دنيا هنوز در وجودشان هست، نمیتوانند به صورت كامل اين راه پر فراز و نشيب را طی كنند و لايق و شايسته آن مقام هم نيستند چون در يك دل جای دو دلبر نيست يا دنيا و يا آنكه همه چيزمان فدای او باد.
اينجا است كه عارف در كمال دانايی به نوعی جنون میرسد كه اين ديوانگی عين دانايی است ولی در عين حال چون به مواد و ماديت دنيوی كار ندارد و در همه چيز مواد هم خدا را میبيند. برای اهل علم سخت و غير قابل اتصال است. راه علم و عقل با ديوانگی از هم جدا است و اين ديوانگی هم كه نهايت عشق است در تعابير و الفاظ جمع نمیشود و تعريف شدنی نيست «مست شو ديوانه شو از خويشتن بيگانه شو/ آشنا با دوست راهش غير اين بيگانه نيست». بايد از خود گذشت و در مستی و فيض الهی غرق شد تا به اين مقام رسيد كه در بيگانه شدن از نفس خود است كه انسان میتواند به عزت نفس و كرامات الهی خود دست يابد.
حقيقت اين است كه برای رسيدن به حضرت عشق بايد از خويشتن خويش گذشت و اين در حالی است كه بايد با تمام وجود به معرفت نفس هم آگاهی داشت و بر دانش آن استوار بود. چنانكه در غزل خواجوی كرمانی به زيبايی بيان شده است. اين دانايی در حالی ديوانگی خوانده میشود كه سرچشمه دانش و معرفت به ريسمان الهی عشق و عروه الوثقای معرفت پيوند میخورد كه علم و عقل نمیتوانند آن عارف وارسته الهی را درك كنند و آن عارف هم نمیتواند آن چيزی را كه میداند به اينان بگويد چون دركشان نمیرسد و فهم شان نسبت به اين مقوله ضعيف است.
اينان كسانی هستند كه همه به بزرگیشان اعتراف دارند و خداوند هم جلوههايی از كرامت را در نهادشان قرار داده است چون كسی كه بر هوای نفسانی غلبه كرد و به عزت و كرامت نفس رسيد. هرگز به دنبال كار اشتباه نمیرود و اين كلام مصداق حديثی از امام حسن عسكری(ع) قريب به اين جمله است كه «هر كسی كه به كرامت نفس رسيد. هرگز به سمت گناه نمیرود».
بنابراين تاكنون دريافتيم كه در حوزه معناشناسی و زيبايیشناسی نزديكی زيادی بين اشعار امام(ره) با غزليات حافظ شيرازی به عنوان عالیترين نمونههای عرفانی و فنی شعر فارسی وجود دارد. اكنون برای تكميل اين مبحث، دو ديدگاه در حوزه مقايسه شعری امام(ره) و حافظ قابل بحث است كه عبارتند از الف) بررسی استقبال امام(ره) از غزليات حافظ، ب) بررسی زوايای عرفان نظری در غزليات امام(ره) و حافظ.
استقبال شعر يا قالب شعری، در واقع نوعی بازسرايی و ادامه رويی از يك قالب شعری است كه شاعر به دليل علاقه قلبی علاقهمند است با مضامين جديد، با استقبال از بيت اول يا بيت و مصرعی زيبا در ديوان شاعر پيشين در بعد معنا يا زيبايی شناسی لفظی و بيانی، در همان قالب شعری، شعری را میسرايد كه البته قدما بر اين اعتقاد بودند كه شاعر استقبال كننده، شعرش بايد از شاعر استقبال شونده بهتر باشد چون میخواهد مضامين بهتری را به سمع و نظر خوانندههای جديد برساند.
در عين حال میشود استقبال را نوعی احترام شاعرانه شاعران به هم نسبت داد، چون ضمن تلاش به بهتر رساندن مفهوم شاعر پيشين، بيتی از آن شاعر را به اشعار خود زينت میبخشند و خواننده به طبع با بيتی از شاعر استقبال شونده هم آشنا میشود كه البته با تضمين اشتباه نشود چون در تضمين شاعر قصد استقبال ندارد و تنها بيتی از يك شاعر را برای تكميل كلام خود میگنجاند، نه برای گسترش مفهوم كلام شاعر پيشين.
نمونهای از استقبال امام(ره) از غزليات حافظ، آنجا است كه حافظ بيان كرده است «الا يا ایّها السّاقی ادركاسا و ناولها/كه عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشكلها» و امام خمينی(ره) سراييدهاند «الا يا ایّها السّاقی! برون بر حسرت دلها/ كه جامت حل نمايد يكسره اسرار مشكلها» يا «الا يا ایّها السّاقی! زمی پرساز جامم را/كه از جانم فرو ريزد هوای ننگ ونامم را».
البته بايد توجه كرد كه در بعد معنا، به ويژه در حوزه عرفان نظری ساختار بيان در شعرهای حضرت امام خمينی(ره)، نزديكی بسيار زيادی با اشعار حافظ دارد چون بسياری از مفاهيم آن حوزه از معرفت شناسی عرفان در دو بينش شاعرانه امام و حافظ يكسان است كه در مبحث بعدی پرداخته میشود.
استاد شهيد مرتضی مطهری در كتاب آشنايی با علوم اسلامی در تعريف از عرفان نظری نوشته است «عرفان نظرى به تفسير هستى مىپردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث مىنمايد. عرفان در اين بخش خود مانند فلسفه الهى است كه در مقام تفسير و توضيح هستى است و همچنانكه فلسفه الهى براى خود موضوع و مسائل و مبادى معرفى مىنمايد. ولى البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادى و اصول عقلى تكيه مىكند و عرفان مبادى و اصول به اصطلاح كشفى را مايه استدلال قرار مىدهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضيح مىدهد. استدلالات عقلى فلسفى مانند مطالبى است كه به زبانى نوشته شده باشد و با همان زبان اصلى مطالعه شود، ولى استدلالات عرفانى مانند مطالبى است كه از زبان ديگر ترجمه شده باشد. يعنى عارف لااقل به ادعاى خودش آنچه را كه با ديده دل و با تمام وجود خود شهود كرده است با زبان عقل توضيح مىدهد».
در كل عرفان نظری يعنی جهان بينی و ايدئولوژی عرفانی نسبت به جهان و هستی داشتن، چون در اين جهانبينی ديگر بسياری از تعاريف روزمره زندگی از حالت ترسناكی به حالت شوق وصال تبديل میشوند مثل مرگ و نيستی كه از نظر عوام بسيار ترسناك است ولی برای عارف رسيدن به عشق است و يا برخی از اصطلاحات شركآميز در تعابير و بيانات استفاده میشود كه همگی آنها كنايه از چيز ديگریاند، در واقع كنايه به همان رمز و رازها و ايدئولوژی عارفند كه تنها عارف و يا كسی كه از اين اصلاحات عرفانی آگاه است میتواند به حقيقت وجودی مباحث ارائه شده توسط عارف در شعر يا نثر مطلع شود.
امام(ره) همچون حافظ در مبحث عرفان نظری، توجه به ذات اقدسالله و نيست شدن در او را از مصاديق رسيدن به مقام عشق، دوستی و ولايت مطلق لا اله الّا الله میدانند «نيستی را برگزين ،ای دوست اندر راه عشق/ رنگ هستی، هركه بررخ داردآدمزاده نيست/ راه ورسم عشق ،بيرون ازحساب ما و توست/ آنكه هشياراست وبيداراست مست باده نيست».
از مباحثی كه در عرفان نظری ميان اكثر عرفا واحد است، فنا شدن در راه او و مسئله وحدت وجود است. اين كه هيچ كسی نيست جز او و زيباترين تفسير آن شايد آيات شريفه سوره الرحمن باشد «كُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ*وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ».
عقل هم حكم میكند كه انسان خود را به جايی بچسپاند كه فانی نباشد تا اين حوزه از عقل كه اصل شريعت است، با عرفان تفاوتی ندارد. اما از اين به بعد در مسئله فنا شدن از خود و رسيدن به او، چون تنها او ذات قائم است و هرگز از بين نمیرود و مسائل عاشقانه بين خالق و مخلوق، برای ديگران از جمله اهل شرع و دين دار بدون شناخت از عرفان دينی، تفاوت رأی و تفسير ديده میشود كه گاه بر سر اسرار بر دانش خود، عارفان زيادی به خون غلطيدند. در صورتی كه در اصل، تفاوتی ميان اين دو نيست. هر دو خدا را میخواهند. تنها نوع خواستن شان متفاوت است.
مباحث عرفان نظری بسيار گسترده است، كه شرح و بسط آن ناگزير به فلسفه عرفانی هم پيوند میخورد و در اين صورت مسئله اصلی بحث كه مقايسه اين حوزه از تفكر عرفانی ميان امام (ره) و حافظ است، كم رنگ میشود.
گفته شد كه ميان ديدگاه و بينش عرفانی امام(ره) و حافظ، نزديكی و استقلال رأی واحدی وجود دارد. آنها هر دو در اين وادی ساليان سال آواره بودهاند و با تهذيب نفس و تلاش و ممارست و نيستی از خود به چنان مكانی رسيدند كه هرگز از لوح دل و جان مردم نمیروند و به قول حافظ «هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جريده عالم دوام ما» چون كسی كه نيستی را پذيرفت و به او پيوست، خود به خود به قسمتی از هستی دائمی و جاويدان پيوند خورده كه غير قابل شرح و توصيف است.
چنين مقامی حتی برای عارفان هم بسيار بزرگ است ودر نظر شان اين مقام، جايگاه هر كسی نمیتواند باشد، به همين دليل كمال و رسيدن به كمال مطلق در نزد عارفان هدف نيست بلكه وسيلهای برای رسيدن به عشق است و انسان تا كامل نباشد نمیتواند اين راه را طی كند.
بنابراين در حوزه عرفان، فناشدن و نيستی، اول مرتبه عشق است. آن فضايلی كه در علوم میخوانيم برای رسيدن به انسان كامل است ولی در اين وادی، انسان كامل، در ابتدای راه فناشدن قرار دارد. تازه اگر شرايط درك و فهم اين بينش برايش مهيا باشد. چنانچه مولانا جلال الدين مولوی بلخی، انسان عارف و فقيه جليل القدری بود و دارای كمالات بسيار و كرامات بيشمار. امّا آشنايی او با شمسالدين تبريزی، آشنايی انسان كامل به مبانی فنا شدن و عشق ورزی در حوزه عرفان نظری و عملی بود. در واقع شمس تنها راه را نشان داد و او كه انسان كاملی بود دريافت كه در اين وادی چگونه برود.
به همين دليل ، تنها شاعری است كه خارج از مسئله مدح و جبر و…، حادثه كربلا و امام حسين(ع) را عاشقانه به تصوير كشيد «كجاييد ای شهيدان خداييد/ بلاجويان دشت كربلا ييد/ كجاييد ای سبكبالان عاشق/پرندهتر زمرغان هواييد…» و عشق الهی ميان امام حسين(ع) و خداوند را نشان میدهد نه مثل بسياری از شاعران ديگر اين ايثار و عشق را به جبر مربوط میداند و نه تنها به مدح امام(ع) میپردازد بلكه در حوزه بينش عرفانی و آن عشق تمام، خون خدا را توصيف میكند.
اين بينش را مولوی مديون شمس الدين تبريزی است. به همين دليل چون او معلم و مريدش بود و ولايت را به مولوی آموخته بود، همواره در شعرش، به ويژه در غزلياتش حضور دارد و مولوی غزلی نسرود، مگر از اين جدايی و آن جدايی حقيقی پيوند نزده باشد.
بنابراين حقيقت وجودی و كمال واقعی انسان همان مسئله قرب الهی است كه خداوند در كلامالله مجيد هم بدان اشاره كرده است. اما اين قرب هم مراتبی دارد كه فقط خدا میداند و جايگاهی است كه پاداش آن را فقط خدا میداند و هيچ كس نمیتواند به درك چنين موقعيتی دست يابد مگر اينكه پلههای موفقيت و تكامل روحی و معنوی را يكی پس از ديگری طی كرده باشد و يا اينكه به واسطه فعل نيكويی به اذن خداوند محرم شده باشد چون باز به قول حافظ «هركه شد محرم دل درحرم يار بماند/ و آنكه اينكار ندانست در انكار بماند ...»
اين مسئله كه علوم اسلامی اعم از اصول، كلام، عرفان، فقه، حقوق و.. از قرآن نشأت گرفتهاند، حقيقتی غير قابل كتمان است. تمام معارف حوزه عرفان، از دل قرآن بيرون آمدهاند و آنها كه با كارد و شمشير به جان عارفان افتادهاند، عدهای سطحی نگر و قشری گرا بودند كه به تفسير و باطن آيات قرآن كاری نداشتند و البته از ظاهر آن هم چيزی متوجه نمیشدند ولی دستاويزی برای ادامه حيات اجتماعی و سياسيشان فراهم بود، به همين دليل قرآن را وسيله اهداف شوم خود قرار میدادند.
عارفان بارمز سرايی و رمز نويسی عارفانه، نشر اين علوم را سينه به سينه و در قالب هنر، به عنوان ميراث گرانمايه بشری برای همه مسلمانان از جمله ايرانيان، به دليل مهد تمدن عرفانی خاورميانه و جهان و دركل برای همه انسانهای آزاده جهان به جا گذاشتند. به همين دليل جامی سروده است «مثنوی معنوی مولوی/ هست قرآن در زبان پهلوی».
چون مولوی تمام وجودش را برای شرح اين معارف در مثنوی و غزلياتش انجام میدهد و به نيكی هم آن را به سامان میرساند و امروزه به عنوان دائرةالمعارف فرهنگ تفسيری قرآن و عرفان اسلامی مورد قبول عامه متفكران و فرهيختگان اين حوزه از معارف اسلامی است.
در اين حوزه تكليف فقيهان و عارفانی كه درويش وصوفی نبودند، ولی عارف به تمام معنی بودند و از اين رمز و رازها مطلع بودند، چارهای جز شعر باقی نمیماند چون هم ماندگاری هنری دارد و هم سينه به سينه نقل میشود بدون اينكه عامه از مفاهيم بلند عرفانی ابيات چيزی متوجه شوند.
علاوه بر آن در حوزه عرفان نظری هم عارفان دريافتند كه يافتههای علمی، حسی و عاطفی خود را با قرآن پيوند بزنند. در حين اينكه تمام داشتههايشان هم از قرآن است و آنها با خداوند رابطهای دوستانه دارند كه از روی درك رابطه طولی انسان و خدا است، نه عقايد ساده و سست مذهبی كه گاه هست و گاه نيست، چون عارف میداند كه نزديكترين نزديكان به انسان خدا است «واعلموا انّ الله يحول بين المرء و قلبه».
بنابراين به همين دليل است كه در اشعار حافظ و امام(ره) مطالبی را بر ضد مذهب، صوفی و شيخ میبينيم. اين نكات علاوه بر استفاده ابزاری از اصطلاحات عرفانی، مقداری هم شامل اين حقايقی هستند كه در جوش و خروش شعر گاهی چون شعله آتش خود را نشان میدهند و منظور شاعر هم دريافت حقيقت محض كه همان ذات اقدس باری تعالی است، يعنی در مقابل آن عشق حقيقی اين مقامها و درسها بی فايده بوده نه اينكه نفی دروس حوزوی و مادی به معنی ظاهریاش كرده باشد.
از طرفی ديگر بايد دريافت كه زبان حال عرفا بهم نزديك است به همين دليل، هرآنچه كه عطّار سروده را مولانا و حافظ نيز بيان كردهاند و همان صورت، هرآنچه را كه حافظ و مولوی در عرفان نظری بيان كردهاند را در شعر امام(ره) میبينيم چون هدف يكی است و تنها شايد در برخی امور، روشها متفاوت باشد.
يكی از راه فقه به عرفان میرسد، يكی از راه زهد و ديگری از راه ديگر … و چون هدف يكی است، درد دلها و معارف شناخت الیالله هم يكی است. بنابراين ما در اشعار امام (ره) و حافظ، نزديكی زيادی در بعد معنا میبينيم. در حالی كه ممكن است در ظاهر كلمات و چينششان در قالب شعری تفاوتهايی وجود داشته باشد.
از طرفی ديگر حافظ كه علاوه بر مراتب عرفان كامل كه فقاهت و وجاهت او زبانزد تمام مورخان است و در كل تاريخ او را بيشتر به نام فقيه میشناسد، در سخنوری و فن بيان استاد بی نظيری است كه هنوز مادر گيتی چون او فرزندی نزاد كه اينگونه هنر را با عرفان و معارف اسلامی با هم درآميزد.
اما وجود بزرگانی چون حكيم سبزواری(ره)، امام خمينی(ره) و… نشان میدهد كه راه حافظ را عارفان بزرگ خالی نمیگذارند. هر چند او به قول نظامی، ختم كلام كرده باشد. ولی بازآفرينی هنر اسلامی، از بركاتی است كه علاوه بر حفظ مقام و منزلت افرادی چون حافظ و مولانا، جريانهای مختلف فكری را در زمانها و مكانهای متفاوت با اين سيره و روش زيبا آشنا میكند، به همين دليل صائب تبريزی سروده است «صد سال می توان سخن از زلف يار گفت/ در بند اين نباش كه مضمون نمانده است».
اين سيل خروشان و اين راه درخشان هرگز خالی نمیماند، كما اينكه عده بسيار زيادی از هم اكنون در حال استقبال از اشعار امام خمينی(ره) هستند، تا ضمن گرامی داشتن ياد و خاطره آن عزيز از دست رفته، زنجير وار اين سلسله را ادامه دهند تا عشق را به مفهوم حقيقی آن در ذهن و خاطر مردم جلوهگر كنند.
**********************************************************************
پینوشت:
1-قرآن كريم
2-نهج الفصاحه، گردآوری و ترجمه ابوالقاسم پاينده
3-نهج البلاغه، شريف رضی به كوشش محمد دشتی
4-ديوان حضرت امام خمينی (ره)، مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خمينی(ره)
5-ديوان حافظ شيرازی، با تصحيح علامه قزوينی
6-غزليات شمس، تصحيح مرحوم فروزانفر
7-ديوان صائب تبريزی، تصحيحی محمد قهرمان
8-مثنوی معنوی، تصحيح قوامالدين خرمشاهی
9-مثنويهای عرفانی امير حسينی هروی، تصحيح سيد محمد ترابی
10-كليات سعدی، محمد علی فروغی
11-تربيت اسلامی با تأكيد برديدگاههای امام خمينی(ره)، محمدرضا شرفی
12-احاديث مثنوی، بديع الزمان فروزانفر
13-آيات مثنوی، محمود درگاهی
14-فرهنگ علوم عقلی، سيد جعفر سجادی
15-فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانی، سيد جعفر سجادی
16-برهان قاطع، محمدحسين بن خلف تبريزی، تصحيح دكتر محمد معين
17-مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، عزالدين محمود كاشانی، تصحيح استاد جلال الدين همايی
18-مولوی نامه (مولوی چه میگويد)، جلال الدين همايی
19-كشف المحجوب علی بن عثمانی جلابی هجويری غزنوی، تصحيح ژوكوفسكی
20-المفردات فی غريب قرآن، راغب اصفهانی
21-كليات حديث قدسی، محمدحسين حر عاملی
22-آداب تعليم و تربيت در اسلام، سيد محمدباقر حجتی
23-مجموعه آثار يادگار امام، سخنان و دست نوشتههای مرحوم سيد احمد خمينی (ره)
24-تفسير الميزان، جلد 20 (ذيل تفسير سوره فجر)، علامه طباطبايی
25-تفسير نمونه، جلد 26و27، آيتالله العظمی مكارم شيرازی
26-علم اليقين، ملا محسن فيض كاشانی
27-تفسير سوره حمد، حضرت امام خمينی (ره)
28-صحيفه نور، امام خمينی(ره)
29-شرح مثنوی، علامه جعفری
30-عرفان حافظ، شهيد مطهری
31-آشنايی با علوم اسلامی، شهيد مطهری
32-حكمت نظری وعملی در نهج البلاغه، آيتالله العظمی جوادی آملی