روزگاری که عشق و ایثار حرف اول را می‌زد
کد خبر: 3973620
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۳

روزگاری که عشق و ایثار حرف اول را می‌زد

برادر شهید آقانظر از حال و هوای پدر و مادرش در دوری فرزند گفت و افزود: پدر و مادرم هنوز امید دارند که پیکر برادرم بازگردد، به طوری که تخت مادر همچنان روبه‌روی پنجره و در حیاط است و اگر در بسته شود، قلبش می‌گیرد.

ایام سالروز آزادسازی خرمشهر فرصت خوبی برای مرور خاطرات دوران دفاع مقدس است. دورانی که عشق و ایثار و جوانمردی حرف نخست را می‌زد و هر کسی که عاشق‌تر و جوانمردتر بود، مشتاق‌تر.

از آنجا که اوایل جنگ مصادف با اوایل انقلاب بود و هنوز نیروهای مسلح کشور قوای چندانی نداشتند و تجهیزات نظامی قوی در کشور وجود نداشت، بنابراین تعداد شهدا نیز در جبهه‌ها بسیار بود. در همان ماه نخست آغاز جنگ که خرمشهر سقوط کرد و حتی بعد از آن و برای آزادسازی این شهر، شهدای بسیاری تقدیم شد یعنی نام بسیاری از شهدا با نام «خرمشهر» عجین شده است که یا در زمان اشغال و آزادسازی آنجا شهید شده‌اند یا اینکه در آن خاک مقدس حضور داشتند.

امروز و به مناسبت ایام بزرگداشت حماسه آزادسازی خرمشهر، بنا داریم تا با یکی از شهدا آشنا شویم که دیده‌بان گمرک خرمشهر در روزهای نخست جنگ بوده و هنگام دیده‌بانی به شهادت رسیده است و بعد از آن هم خرمشهر سقوط می‌کند.

حبیبه مهدوی، همسر شهید آقانظر رنجبر، در گفت‌وگو با خبرنگار ایکنا فارس، گفت: شهید آقانظر متولد سال 1335 در روستای قشلاق شهرستان صفاشهر استان فارس بود که در تاریخ 27 مهر سال 1359 هنگام دیده‌بانی در خرمشهر به شهادت می‌رسد.

گره خوردن نام سه شهید یک خانواده با خرمشهر / چشمان مادر هنوز به در مانده است

وی با بیان اینکه در سال 59 و در سن 13 سالگی با ایشان ازدواج کرده است، افزود: تازه دو ماه بود که ازدواج کرده بودیم و جنگ هم آغاز شده بود و از رادیو اعلام شد که سربازان منقضی 56 باید برای خدمت حضور یابند. آن زمان همسرم شغل خیاطی داشت و در مرودشت زندگی می‌کردیم اما بنا داشتیم که هر دو وارد سپاه شویم و خدمت کنیم تا اینکه با این اعلام رادیو همسرم پیگیر کارهای اعزام خود به جبهه شد.

مهدوی ادامه داد: همسرم در ابتدا به فرمانداری مرودشت مراجعه کرد اما آنجا اظهار بی‌اطلاعی کردند لذا به شیراز رفت و در آنجا پیگیر شد و با اولین خودرو به جبهه اعزام شد البته قبل از آن من را به روستای قشلاق نزد خانواده خودشان برد و سفارش کرد که ناراحت نباشم چرا که باز می‌گردد و تأکید کرد که اختیار من به پدرش است و هر طوری که تصمیم گرفتند عمل کنم و همچنین بر این قضیه نیز تأکید فراوان داشت که همواره پیرو خط امام باشیم و هیچ‌گاه از راهی که انتخاب کردیم، پشیمان نشویم.

همسر شهید آقانظر رنجبر اضافه کرد: همچنین همسرم به مادرشان هم سفارش کردند که من با رضایت به جبهه می‌روم و نباید از این قضیه ناراحت باشند چرا که از حضرت قاسم(ع) عزیزتر که نیستند و در نهایت هم در اواخر شهریورماه 59 به جبهه اعزام شد و 27 مهرماه همان سال که خرمشهر سقوط کرد ایشان شهید شد و پیکرشان هیچ‌گاه پیدا نشد و همچنان مفقودالجسد هستند.

گره خوردن نام سه شهید یک خانواده با خرمشهر / چشمان مادر هنوز به در مانده است

وی بیان کرد: همسرم همراه یکی از پسرعموهایش به جبهه اعزام شد و بعد از دو الی سه هفته شایعاتی شنیدیم که شهید یا مفقود شده است تا اینکه برادر همسرم پیگیر این قضیه شد و بعد از چند ماه از سوی خانواده همسرم شهادت ایشان اعلام و مراسمی برگزار کردند. گرچه آنان زودتر به قضیه شهادتشان پی برده بودند اما چون من زمان اعزام همسرم 40 روزه باردار بودم، برای حفظ سلامتی تنها یادگار همسرم، خبر شهادتش را اعلام نکرده بودند تا اینکه فرزندم 6 ماهه که شد، خبر شهادتش را اعلام کردند و اکنون فرزندم دکترای خود را گرفته است.

اشتباهات افراد را مستقیم تذکر نمی‌داد

مهدوی در ادامه سخنان خود کمی از خصوصیات اخلاقی شهید رنجبر را توصیف کرد و افزود: ایشان فرد بسیار خاصی از نظر اخلاقی، تربیتی و ایمانی بود و در تمام ابعاد در روستا الگو بود و تمام مردم روستا از خوبی‌هایشان سخن می‌گفتند. هیچ‌گاه اشتباهات افراد را مستقیماً تذکر نمی‌داد و طبق گفته مادرش حتی یک روز نماز و روزه قضا نداشت. بسیار خوش اخلاق، خوش برخورد بود و همواره ما را به رفتار ملایم دعوت می‌کرد و همیشه می‌گفت قهقهه مال شیطان است و سعی کنید آرام صحبت کرده و بخندید و مبادا با صدای بلند با پدر و مادر صحبت کنید و باید احترام آنان را نگه داشت. به گونه‌ای صحبت می‌کرد که همیشه می‌ماند و نیاز به تکرار آن سخنان نبود.  

وی همچنین از حس خود هنگامی که پیکرهای مطهر شهدای گمنام را می‌آورند سخن گفت و ادامه داد: هنوز وقتی پیکرهای مطهر شهدای گمنام را به میهن‌ می‌آورند بی‌اختیار می‌شوم و احساس می‌کنم که شهید خودم را آورده‌اند. هنوز هم انتظار می‌کشم که روزی پیکرشان بازگردد. البته فرزندم با این انتظار من مخالف است و همیشه می‌گوید هیچ‌گاه نخواهید که پیکر پدرم بازگردد زیرا همیشه دوست داشت مفقود باشد و مزارش مانند حضرت زهرا(س) مخفی باشد اما من همچنان هنگام تشییع شهدا، احساس می‌کنم شهید خودم است زیرا شهدا با یکدیگر فرقی ندارند و همگی یکی هستند و امیدواریم بتوانیم حقشان را ادا کنیم تا در قیامت شرمنده آن‌ها نشویم.

علی میثمی‌فرد، برادر شهید آقانظر رنجبر هم به خبرنگار ایکنا گفت: دلیل تفاوت نام‌خانوادگی من با برادر شهیدم این است که ما نام‌خانوادگی خود را چون رنجور خوانده می‌شد تغییر دادیم.

گره خوردن نام سه شهید یک خانواده با خرمشهر / چشمان مادر هنوز به در مانده است

وی با یادآوری اینکه 4 سال از برادر شهیدش کوچکتر است و زمانی که ایشان شهید شد، تازه دیپلم گرفته بود، گفت: برادرم و پسرعموهایم غضنفر و غلامرضا محمدبیگی هر سه شهید شده‌اند و نام هر سه هم با خرمشهر عجین شده است. برادرم در زمان اشغال خرمشهر و آن دو در زمان فتح خرمشهر.

میثمی‌فرد اظهار کرد: برادرم و پسرعمویم شهید غنضفر رنجبر در شیراز خیاطی می‌کردند و من هم با آنان زندگی می‌کردم و درس می‌خواندم. بعد از انقلاب شهید غضنفر به استخدام سپاه درآمد اما برادرم همچنان مشغول خیاطی بود و از شیراز هم به مرودشت رفته بود چرا که قبل از انقلاب ساواک به دنبال ایشان بود.

برادر شهید آقانظر رنجبر ادامه داد: برادرم در زمان قبل از انقلاب بیشتر در مراسم‌ مذهبی نظیر دعای کمیل و دعای ندبه شهید آیت‌الله دستغیب شرکت می‌کرد و ساواک هم دنبال کسانی بود که در این مراسم‌ شرکت می‌کنند و ایشان هم برای اینکه توسط ساواک دستگیر نشود، از شیراز به مرودشت مهاجرت کرد و من هم به مرودشت رفتم و کنار ایشان زندگی می‌کردم تا اینکه جنگ آغاز شد و ایشان به جبهه رفت و من هم در مرودشت ادامه تحصیل می‌دادم.

شرح شهادت

وی اضافه کرد: نزدیک به 5 الی 6 روز از جنگ گذشته بود که برادرم داوطلبانه برای اعزام به جبهه به شیراز آمد و همراه پسرعموی دیگرم شهید غلامرضا محمدبیگی اول به اهواز و بعد از آن به خرمشهر اعزام شدند. در آنجا برادرم دیده‌بان شد و پسرعمویم به توپخانه منتقل شد و از هم جدا شدند.

میثمی‌فرد گفت: در تاریخ 25 مهر سال 1359 که ایشان دیده‌بان خرمشهر بود، مشاهده کرد که نیروهای بعثی به خرمشهر نزدیک می‌شوند و گزارش کرد که نیروهای بعثی به خرمشهر نزدیک می‌شوند تا آنجا را اشغال کنند اما کسی اهمیت نمی‌داد زیرا متأسفانه فرمانده‌شان از نیروهای ستون پنجم بود و حتی دستور بازداشت ایشان را صادر کرد و به مدت 24 ساعت ایشان را در مسجد خرمشهر بازداشت کردند و بعد از آن آزاد شده و دوباره به سرپست دیده‌بانی خودشان بازگشت و در نهایت در روز 27 مهر هنگام دیده‌بانی، نیروهای بعثی ایشان را می‌زنند و بعد از آن هم خرمشهر سقوط می‌کند.

برادر شهید آقانظر رنجبر تصریح کرد: بعد از اینکه این قضایا اتفاق افتاد، دوستانش گفتند که ایشان شهید و زخمی شدند و شایعات مختلفی شنیدیم، من خودم به اهواز رفتم و پیگیری ایشان کردم و بعد از آن به آبادان رفتم و تمام بیمارستان‌ها و دفاتر مختلف را گشتم و نهایتاً در بنیاد شهید آنجا گفتند دو سه نفر از دوستانشان گفته‌اند که ایشان در گمرک خرمشهر که دیده‌بان بوده تیر خورده است و به پایین افتاده است و ما هم چون دستور عقب‌نشینی صادر شده بود، نتوانستیم پیکرش را بازگردانیم و به همین دلیل مفقودالجسد هستند.

وی گفت: پسرعمویم که همراه برادرم با هم به خرمشهر رفته بودند، وقتی برگشت می‌گفت من در مقابل عمویم خجالت می‌کشم زیرا من و آقا نظر با هم رفتیم اما من تنها بازگشتم و من تا نروم و ایشان را پیدا نکنم، بر نمی‌گردم و ایشان دوباره به جبهه بازگشت اما در عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر شهید شد و این برای ما بسیار سخت بود که هر دو شهید شدند.

میثمی‌فرد کمی از حال و هوای پدر و مادرش هم سخن گفت و افزود: پدر و مادرم هنوز امید دارند که پیکر برادرم بازگردد، به طوری که تخت مادر همچنان روبه‌روی پنجره و درب حیاط است و درب حیاط اگر بسته شود، قلبش می‌گیرد و همیشه در ایام تاسوعا و عاشورا دسته‌های عزاداری هیئت‌های مذهبی به حیاط منزل ایشان می‌آیند و از آنجا عبور می‌کنند زیرا مادرم می‌گوید وقتی این‌ها می‌آیند، آقانظر می‌آید.

وی در پایان با بیان اینکه همواره تلاش می‌کنیم تا یاد و خاطره برادر شهیدم را زنده نگه داریم، گفت: در این راستا یک حسینیه هم به نام شهید آقانظر در روستای قشلاق شهرستان صفاشهر احداث کردیم که کارهای فرهنگی و قرآنی را در طول سال در آن اجرا می‌کنیم.

انتهای پیام
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
علی ناصری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۱۱/۱۵ - ۰۱:۱۹
0
1
خدایش رحمت کند هرچه ازخوبیهای او گفته شود کم است
captcha