«نذر سادات» منتشر شد
کد خبر: 4080155
تاریخ انتشار : ۰۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۱:۴۱

«نذر سادات» منتشر شد

کتاب «نذر سادات» مجموعه‌ای از شرح زندگی محترم منتظری مادر سردار شهیدان «سیدکمال فاضل»، فرمانده دلیر گردان یا زهرا(س) از تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم(ع) و برادر شهیدش «سیداحمد»، به کوشش نشر شاهد منتشر شد.

کتاب نذر سادات

به گزارش ایکنا از چهارمحال‌وبختیاری و به نقل از روابط عمومی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان، کتاب «نذر سادات» مجموعه‌ای از شرح زندگی محترم منتظری مادر سردار شهید حاج «کمال فاضل» و برادرش، بسیجی خط‌شکن شهید سید «احمد فاضل» به قلم نیره حیدری چالشتری، در قطع رقعی با شمارگان 1000 نسخه و به کوشش نشر شاهد منتشر شد.

نویسنده کتاب «نذر سادات» توانسته این کتاب را در 76صفحه گردآوری کند و خوانندگان در فصل پایانی این کتاب می‌توانند تصاویر و اسنادی از این دو شهید والامقام را مشاهده کنند.

در مقدمه این کتاب آمده است: «وقتی از جنگ و جهاد و شهادت سخن می‌گوییم، همه نگاه‌ها به شخص مجاهد و رزمنده میدان جنگ معطوف می‌شود در حالی که در جریان شهادت، نقش خانواده شهید و مخصوصاً مادران شهدا بسیار برجسته است و به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی «وقتی یکی جوان به جبهه می‌رود و در راه خدا مجاهدت می‌کند، پشت سر او، مادر، پدر، همسر و فرزندانش قرار دارند. پس، او یک نفر نیست که مشغول مجاهدت است و هنگامی که یک جوان، جانش را بر کف دست می‌گیرد و به میدان جنگ می‌رود، در واقع پدر و مادر او هم جهاد می‌کنند». در دورانی که نبرد گفتمانی در جریان است و دشمنان انقلاب و آرمان‌های انسانی از هر وسیله‌ای برای کم رنگ کردن و حتی حذف کردن گفتمان شهادت و مقاومت استفاده استفاده می‌کنند، ما وظیفه داریم در معرفی نقش مادران شهدا و تربیت انسان طراز در مکتب آسمانی اسلام و  اهل‌بیت(ع) از قلم و هنر و توان خویش استفاده کنیم تا روند الگو سازی و الگو پذیری در جامعه به رنگ شهیدان آراسته شود و گفتمان شهادت و مقاومت در جغرافیای جهان و ایران اسلامی رونق پیدا کند. به عنوان کسی که از نزدیک شاهد رشادت‌های دلیرانه شهیدان عزیز سیداحمد، حاج کمال و استقامت زینب‌گونه مادر این شهیدان بوده‌ام، عقیده دارم این شهیدان عزیز الگوی بی‌دلیل برای جوانان و جامعه اسلامی هستند».

در برشی از کتاب می‌خوانیم: بافت قالی داشت تمام می‌شد، فاطمه دختر سید نصرالله از اقوام همسرم برای آموزش قالی بافی و کمک، به خانه ما آمده بود؛ شب با خوابیدن بچه‌ها من هم از شدت خستگی کار روزانه خوابم برد؛ در خواب دیدم دو عدد بیرق سبز و سیاه ناگهان از آسمان، توی حیاط خانه سیدآقا بزرگ ظاهر شدند، احساس ترس عجیبی تمام وجودم را فرا گرفته بود، توی عالم خواب به فاطمه گفتم: «بدو سریع در را ببند.» اما همان وقت با وزش باد شدیدی در با شتاب باز شد و بیرق وارد اتاق شدند».

انتهای پیام
captcha