به گزارش ایکنا، در صد سال اخیر یا به تعبیری در قرن اخیر اتفاقات زیادی در تاریخ معاصر ایران رخ داده است. تاریخ نگاری رایج معمولاً وقایع و رویدادهای سیاسی را میبیند، مثل سقوط قاجار و برآمدن پهلوی، اشغال ایران در شهریور 1320، کودتای 28 مرداد، انقلاب 1357 و دوم خرداد 76، اما بخش مهمی از وقایع مهم و اثرگذار در تاریخ معاصر ایران تأسیس نهادهای مدرن است که در رأس آنها باید از تأسیس دانشگاه یا آکادمی یاد کرد. بدون شک ظهور دانشگاه مدرن پیامدهای شگفتی در عرصههای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ایران گذاشت که اثرات آن تا امروز مشهود است. بخش نخست این گفتوگو با عنوان «دیوانسالاری و نظام آموزش؛ دو بال ساخت اجتماعی جدید» منتشر شد. در ادامه بخش دوم گفتوگو با رضا ماحوزی، معاون پژوهشی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، درباره پیدایش دانشگاه و سیر تکوین آموزش در ایران آمده است.
ایکنا ـ انقلاب دوم چگونه به الگوی دومی از دانشگاه ایرانی منجر شد؟
با سقوط رضا شاه در شهریور 1320 و شکست آلمان و سقوط و ضدارزششدن گفتمان ناسیونالیسم در اروپا و سرکار آمدن شاه جوان که به دنبال مشروعیت بود و در نتیجه اعطای آزادیهای نسبی در جامعه ایرانی، اوضاع بیش از آنکه هدفمند شود، مشوش شد. در این فضای آزاد، مذهبیون، تودهایها، ملیگراهای لیبرال و ناسیونالیستهای پیشین همگی برنامههای خود را پیش میبردند؛ بیآنکه دستی نامرئی آنها را در راستای برنامه کلیای برای کشور هماهنگ کند. این نیروها در فضای آشفته داخلی و بینالمللی وقت و بیاقتداری شاه جوان و عرض اندام دولتهایی چون دولت دکتر مصدق چنان قدرت داشتند که گاه بر روی شاه اسلحه میکشیدند و یا حتی خانواده او را از کشور تبعید میکردند. فضای آموزش عالی ایران در فاصله شهریور 1320 تا 1338 در کشاکش این چند موج سپری شد. گاه برنامههای ناسیونالیستی، که از همه قویتر بود و نظام آموزشی پیشین را شکل داده بود، اینچنین تعریف شده بود و به کار خود ادامه میداد، اما از بیاعتبار داخلی و خارجی رنج میبرد و گاه ملیگرایان لیبرالِ مخالف دیکتاتوری، موضوع استقلال دانشگاه را مطرح و دست دولت و حکومت را در دانشگاه کوتاه میکردند. گاه تودهایها نیز در همین فضای موجود عضوگیری میکردند و با اعمال فشار خواهان تغییر در محتوای برنامههای درسی و ساختار آموزشی بودند و گاه مذهبیون با گرفتن امتیازهایی از شاه جوان در قالب تأسیس مدرسههای اسلامی و غیره، حمایتهای آشکار و پنهانی را مبذول میداشتند. بدین ترتیب در این دوره شاهد کشاکشی سیاسی- علمی درباره سرشت، ماهیت و کارکرد مراکز آموزشی اعم از آموزش عالی یا حتی آموزش عمومی هستیم.
از کودتای 28 مرداد سال 1332 تا سال 1338 شاه برنامههای توسعه را تدوین کرد و تلاش داشت برای خود اقتداری به دست آورد. از سال 1338 وی به صورت جدی عزم خود را برای انجام اصلاحاتی بزرگ در قالب انقلاب دوم یعنی انقلاب سفید جزم کرد. در فاصله این سال تا سال 1342 مطالعات لازم انجام شد و تیمهای کارشناسی از آمریکا و اروپا سناریوهای متعددی برای انجام این اصلاحات پیشنهاد دادند. متناسب با این تصمیم تیمهای کارشناسی متعددی برای تأسیس مراکز آموزشی جدید که باید پشتیبان و حامی برنامه اصلاحات مذکور باشند نیز کار خود را آغاز کردند. تیم اعزامی دانشگاه پنسیلوانیا برای تأسیس دانشگاه پهلوی در شیراز و تیمهای دیگر در سال 1339 و سالهای بعد گزارشهای خود را به دولت وقت و شاه تحویل دادند.
شاه در سال 1340 اولین دانشگاه جدید را در شیراز افتتاح کرد و خود ریاست هیئت امنای آن را برعهده گرفت. این دانشگاه بعد از دو سال پذیرش آزمایشی و اخذ مجوزهای لازم از مجلس و سنا، در سال 1342 رسماً اعلام فعالیت کرد تا همزمان با انقلاب سفید، که به نام انقلاب شاه و مردم ملقب شده بود، کار خود را طبق برنامهای سی ساله پیش ببرد؛ برنامهای که در بازه 15 ساله به تمامی اهداف خود دست یافت. شاه نیز در همان سال به صورت رسمی اعلام کرد که تمامی دانشگاههای کشور باید الگوی آمریکایی را، که الگویی اقتصادمحور و لیبرال است، در پیش گیرند. در سالیان بعد متناسب با سطح پیشرفت انقلاب کارگروههای بیشتری به تیم انقلاب اضافه شد و در سال 1347 با اعلام انقلاب آموزشی و تأسیس وزارت علوم و آموزش عالی و تأسیس کالجهای متعدد این برنامه با سرعت بسیاری اجرا شد.
ایکنا ـ انقلاب سفید با انقلاب مشروطه در عرصه آموزش چه تفاوتی داشت؟
انقلاب سفید در عرصه آموزشی بر چند محور تمرکز داشت؛ محور اول تفاوت در محتوای آموزشی بود به این معنا که موضوعات آموزشی جدید میبایست متناسب با تحولات صنعتی و علمی روز دنیا آموزش داده میشد. محور دوم، سرشتی تربیتی و پرورشی داشت، به این نحو که دانشجوی فاغالحصیل میبایست در لحظه فارغالتحصیلی سوژهای خلاق، مبتکر و نقاد میبود. برخلاف نظام آموزشی ناسیونالیستی که خواهان متخصصِ میهندوست بود. آنجا خواهان شهروند مطیع بود و اینجا خواهان شهروند خلاقِ پرسشگرِ ستیزهجو؛ چرا که الگوی آموزش لیبرال و اقتصادمحور آمریکایی مقتضی نارضایتی از وضع موجود و تلاش برای یافتن راههای جدید و تعریف کسبوکارهای نوین بود. محور سوم، رابطه متفاوت استاد- دانشجو بود. در الگوی ناسیونالیستی، استاد رابطهای آمرانه با دانشجو داشت و در رابطهای یکسویه بر ذهن دانشجو تسلط داشت. در الگوی آمریکایی آموزش، این رابطه به رابطه استاد- شاگرد- استاد تغییر مییابد. در این الگو قرار بود ذهن دانشجویان برای کشف و تعریف راههای جدید، خلاق بار بیاید. برای این کار استاد باید در کلاسهای درس دانشجویان را تا سطح بخشی از فرایند جدی آموزش ارتقا دهد و فعالیت جمعی و مبتکرانه را به آنها آموزش دهد.
البته این کار در ایران به راحتی انجام نمیشد و موانع بسیاری بر راه آن بود. مانع اول این بود که حکومت مدرنی که در 1304 سرکار آمده بود، حسب قانون مجلس متعهد به تأمین شغل فارغالتحصیلان دانشگاهی بود. این در حالی بود که نظام آموزش آمریکایی خواهان کم کردن تصدیگری دولت و واگذاری برنامه رشد اقتصادی و صنعتی به بخش خصوصی و در نتیجه نادیده گرفتن تعهد مذکور بود. طبق این نظام آموزشی، دانشگاه باید دانشجویان را به مهارتهای لازم اعم از مهارتهای علمی و هویتی مجهز کند تا بتوانند در قالب تشکلهای گروهی و مدنی و به اقتضای منافع فردی و جمعی، کارآفرین باشند. وظیفه دولت در اینجا تهیه زیرساختهای فعالیت کارآفرینان و ایجاد امنیت و تا حدی یافتن بازارهای اقتصادی لازم برای توسعه فعالیتهای آنهاست. این رویه آموزشی در ایران جواب نداد و سر از نارضایتی خانوادهها و فارغالتحصیلان جوان دانشگاهها و کالجها درآورد. در واقع برنامههای اقتصادی شاه در قالب انقلاب سفید تا حدی میتوانست تعدادی از فارغالتحصیلان را مشغول کند و بیشتر از آن مستلزم فعالیت بخش خصوصی و اتخاذ سیاستهای اقتصاد آزاد و برنامههای جهانی شدن اقتصاد بود. نه اینکه دولت، مرتب کارخانه و پالایشگاه بسازد و آنها را به کار گیرد و اینگونه جوانهای بیکار دانشگاهی به معترضان خیابانی 1357 تبدیل شدند.
البته این تمام ماجرا نبود. شاه از یک سو خواهان اقتدار پدر بود و عملاًدولت هویدا مجری برنامههای او بود؛ هرچند به اذعان برخی از نزدیکان و همکاران انقلاب آموزشی، سخنان کارشناسان را میشنید اما در نهایت او بود که دستورها و برنامهها را نهایی و برای اجرا اعلام میکرد. این اقتدار در چارچوب گفتمان ناسیونالیستی قابل حصول بود، اما آموزش لیبرال از افراد میخواست که به وضع موجود معترض باشند. آموزش آمریکایی خواهان سوژههای خلاق بود و نه سوژههایی که آمریت یک سوژه بزرگتر را بپذیرند. بنابراین در این نظام آموزشی، تناقضی آزاردهنده میان تثبیت آمریت شاه و اعتراض به وضع موجود وجود داشت؛ تناقضی که در نهایت پشتیبان اعتراضهای سال 1357 شد.
ایکنا ـ تا اینجا دو مرحله یا دو الگو از دانشگاه در ایران را معرفی کردید. الگوی سوم قاعدتاً باید متأثر از انقلاب اسلامی سال 1357 باشد.
درست است. الگوی سوم یا مرحله سوم فعالیت دانشگاه در ایران متأثر از انقلاب فرهنگی است. انقلاب فرهنگی به مدت دو سال دانشگاهها را تعطیل کرد. دو روایت درباره انقلاب فرهنگی وجود دارد؛ طبق روایت اول، دانشگاه از جانب بیرون تسخیر شد. طبق روایت دوم، تسخیر دانشگاه حسب تقاضای درون انجام گرفت. در این روایت، اصل هجوم بیرون به درون تأیید میشود اما این هجوم را بهمعنای تسخیر نمیداند، بلکه آن را یک دعوت میداند. این ادعا را میتوان اینگونه توضیح داد که انقلابی رخ داده است که به تدریج، ارزشها، اهداف و آرمانهایش را منسجم میکند. لذا همچون روزهای اول سردرگم و گیج نیست، بلکه آنها را مدام به آییننامههای اجرایی تبدیل میکند. این انقلاب حوزه قانونگذاری، سیستم قضایی و غیره را هم در اختیار گرفته و در ارتش و دادگستری و نهادهای متعدد تسویه انقلابی را آغاز کرده است. یک حوزه دیگر هم باقی مانده که حوزه آموزش است؛ حوزهای که طرفداران بسیار انقلاب در درون خود آن، خواهان تغییر رفتار و محتوا و مقررات و شئون دیگر آن هستند. در این فضای اجتماعی، هجوم یا تسخیر کسب مجوز میکند. این دانشگاه میبایست متناسب با نیازهای دستگاه دیوانی جدید و ارزشهای جدید داخلی و منطقهای، متخصصانی متعهد تربیت میکرد. طبیعی است برای دانشگاهی که هیچگاه مستقل نبوده و همواره دولتها آییننامههای آن را نوشتهاند، در شرایط فعلی نیز حکم حکومت را بپذیرد و در برابر خواستههای بیرون کوتاه بیاد و اگر مقاومت کند، مورد هجمه قرار گیرد و تسخیر شود تا این بار در قالب دانشگاهی انقلابی تغییر رفتار دهد. این سخنان بهمعنای دفاع از آنچه روی داد نیست، بلکه معطوف به توضیح چرایی امر رویداده است. در شرایطی که جامعه لحظه به لحظه یک دستتر میشود و رقبا یا همکارانی که در پیدایی انقلاب برای خود سهمی قائل بودند، کنار زده میشوند و یک جریان غالب میشود و نمیتوان انتظار داشت نظام آموزش عالی جزیرهای در این دریای متلاطم باشد بیآنکه قطره آبی روی آن نپاشد و یا هیچ بخشی از این جزیره، ولو بنحو موقتی درمعنای تاریخی واژه، زیر آب نرود. بنابراین طبیعی است که فضای انقلاب به دانشگاهها هم نفوذ کند.
اما همچون موارد پیشین، این مورد هم تکعلیتی نبود. باید بخاطر داشته باشیم که رقابتی تاریخی میان نهاد سنتی آموزش در دوره قاجار و مدارس نوین و پس از آن، دانشگاه تهران وجود داشت که در این ماجرا نیز خود را نشان داد. میدانیم که برخی از مکتبداران و روحانیون قجری، مدارس جدید را تا حد نهادهایی برای ترویج کفریات معرفی میکردند و لذا بر صاحبان مدارس حرجها روامیداشتند. بعدها با گسترش فعالیتهای انجمن معارف و وزارت معارف و اداره اوقاف و محدود شدن فعالیتهای تبلیغی روحانیون و سلب آموزش از آنها ذیل طرح توسعه مدارس ملی و همچنین سلب امتیاز تاریخی قضاوت از آنها و تخصیص این امتیاز به وزارت دادگستری، و اندکی بعد، فعالیتهای دانشکده معقول و منقول در مقابل حوزه علمیه، کینهای نسبت به دانشگاه در میان قشر روحانیت شکل گرفت؛ کینهای که خود را در روایت رسمی از دانشگاه بهعنوان ابزاری برای سرکوب حوزه علمیه و کنار زدن دین در حکومت پهلوی نشان میداد.
این نگاه منفی بعد از انقلاب در میان برخی از روحانیون سنتی، خود را در دو جبهه به نمایش گذاشت؛ تأسیس دانشگاههای اسلامی، و پاکسازی دانشگاهها در قالب انقلاب فرهنگی. انقلاب فرهنگی در چند حوزه ورود کرد؛ یکی پالایش استادان به نیت گزینش استادان متعهد. دیگری تغییر در برنامههای درسی بود، به گونهای که محتوای غربی و غیراسلامی کتابهای درسی را به سمت اسلامی شدن تغییر دهد. سومین مورد، ایجاد فضایی انقلابی در دانشگاهها به کمک نهادهای انقلابیای همچون جهاد دانشگاهی، انجمن اسلامی، تحکیم وحدت، بسیج دانشجویی و دیگر تشکلهای دانشجویی و استادی بود.
نکته خاص در مورد انقلاب فرهنگی، هدف قرار دادن حوزه علومانسانی است. از نظر مجریان انقلاب فرهنگی، حوزه علومانسانی حوزهای است که غربی بودن، لیبرال بودن و غیراسلامی بودن را نمایندگی میکند. بنا به این تشخیص، انقلاب فرهنگی باید در مقابل برنامهها و طرحهای علومانسانی جدید طرحها و برنامههای جدیدی داشته باشد. بر این اساس، بخشی از این برنامه از طریق برنامه فرهنگی و برخی از طریق بازخوانی و تعریف سنتهای پیشین علمی و فرهنگی انجام گرفت. تعریف و اجرای حدود 1500 دانشنامه عمدتاً اسلامی در دهههای اخیر، نمونهای از این کار است. تعریف این دانشنامهها و تخصیص میلیاردها دلار بودجه برای آنها اقدامی در راستای کنار زدن سویه غیراسلامی تاریخ ایران و فراهم کردن زمینههای علمی و اطلاعاتی لازم برای نفی فرهنگ و تمدن و علم غربی است. در این فضا، باید به اندازهای دادههای علمی غیرغربی تولید شود تا کفّه ترازوی این طرف مساوی و حتی سنگینتر از کفه علم و فرهنگ غربی شود. در این کلیت موج سوم ساماندهی و تأسیس مراکز آموزش عالی جدید معطوف به نقد علمی و ایدئولوژیک غرب شکل گرفت.
با پایان جنگ هشت ساله و ضرورت بازسازی اقتصادی و پس از آن، بازسازی فرهنگی و سرکار آمدن دولت مدعی عدالت، در کنار برنامههای انقلاب فرهنگی و تودهای شدن دانشگاهها و مراکز آموزش عالی، سیاستهای متعددی از مدیریت آموزش عالی در ایران به اجرا گذاشته شد؛ در دورهای سیاست توسعه پژوهش در دستور کار قرار گرفت و در دورهای دیگر سیاست درآمدزایی و استقلال مالی دانشگاهها و کارآفرینی آنها. در این دوران، نه برنامه منسجم ناسیونالیستی راهنمای مدیران بود و نه برنامه اقتصادمحور آمریکا و نه حتی برنامه مطلقانگار موردنظر انقلاب فرهنگی میتواند برنامهها و اهداف خود را به تمامی به اجرا بگذارد. گویی نیازهای بیرونی و تغییر نسلها در برابر برنامههای ثابت این شورا مقاومت میکند.
در این دوره همه چیز هست و از همه دانشگاهها همه موارد فوقالذکر خواسته میشود بیآنکه هیچکدام بهدرستی از پس حتی یک مورد از آنها بربیاید. این دوره، دوره فقدان ایدهها است؛ فقدان ایدههای منسجم سیاسی، اقتصادی، آموزشی، پژوهشی و حتی دینی. با این حال همه اینها در زوایای متعدد نظام آموزش عالی حضور دارند و بیش از همه خود را در تعارضها و تقابلها نشان میدهند. هنوز شورای عالی انقلاب فرهنگی که میراثدار تصمیمهای انقلاب فرهنگی است، پس از یک موج فترت و ضعف، برنامهای پمپاژی را تعریف میکند تا روحیه انقلابی اول دهه شصت را احیا کند. این شورا و به طور کلی روح حاکم بر آموزش عالی نسل سوم، خود را در جاهای متعدد از جمله معاونتهای فرهنگی دانشگاهها، شورای تحول متون علوم انسانی و طرح کاربردی کردن علوم انسانی و غیره جلوهگر میسازد و تلاش میکند که علیرغم تحولات بزرگ منطقهای و جهانی و حتی تغییر در روحیه و رفتار جامعه ایرانی و اقتضائات و نیازهای فعلی و آتی تداوم بخشد و بازتولید کند.
گفتوگو از خداداد خادم
انتهای پیام