به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، در یادداشت« مقدم کردن دیگران بر خود در جامعه قرآنی/ اهل بیت(ع)؛ مصداق ایثار و گذشت »، به « ایثار» به عنوان یکی از اصول اجتماعی در جامعه قرآنی، پرداخته شد که در این یادداشت که حجتالاسلام سیدمحمدحسین راجی، استاد کفایه حوزه، مدرس دانشگاه و رئیس بنیاد صحیفه سجادیه در خراسان رضوی در اختیار ایکنا قرار داده است، به « امانتداری » به عنوان یکی از اصول جامعه قرآنی پرداخته میشود.
یکی دیگر از اصول اجتماعی حاکم بر خانواده قرآنی امانت داری است. اصل امانت داری نه تنها در شیعه و اسلام و اهل کتاب بلکه در میان همه افراد اصل مهمی است. هر فردی با کمی تأمل در این اصل به اهمیت آن پیبرده و نیاز به آوردن آیه و حدیث نیز ندارد.
امانت داری یک اصلِ عقلی
امانت داری یک اصل عقلی است و اسلام نیز ضد عقل سخن نمیگوید. خداوند در قرآن میفرماید: «وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ، مؤمنین کسانی هستند که امانات و عهد را مراعات می کنند.» مؤمنان اگر چیزی را امانت گرفتند در آن خیانت نمیکنند. از امام صادق (ع) نقل شده است که میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلَّا بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَی الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ، خدای عزوجل هیچ پیغمبری را مبعوث نفرمود مگر با راستگوئی و ادای امانت به نیکوکار و بدکار.»
انسان باید در مقابل افراد خوب و بد باید راستگو بوده و امانت دار باشد. در جای دیگر امام صادق (ع) می فرمایند: «لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَلَا بِصِیَامِهِمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَالصَّوْمِ حَتَّی لَوْ تَرَکَهُ اسْتَوْحَشَ وَلَکِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِیثِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَة، به نماز و روزه مردم فریب نخورید، چه بسا که مردی چنان به نماز و روزه عادت کرده که اگر آن را ترک کند وحشت میکند، و لیکن آنان را به راستگوئی و ادای امانت بیازمائید» اینکه کسی نماز بخواند نمیتوان به خوب بودن او پی برد، اما آیا آن فرد راستگو و امانت دار هست؟ از اینجا میتوان به خوب بودن او پیبرد.
امانتداری حتی درخصوص مال یهودیان
سال هفتم هجری پیامبر(ص) همراه هزار و ششصد نفر سرباز برای فتح قلعه خیبر که در 32 فرسخی مدینه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بیابانهای اطراف خیبر مدتی ماندند و نتوانستند قلعههای خیبر را فتح کنند و از نظر غذایی در مضیقه سختی قرار داشتند، به طوری که بر اثر شدت گرسنگی، از گوشت حیواناتی که مکروه بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده می کردند. در این شرایط، چوپان سیاه چهرهای که گوسفندان یهودیان را میچراند، به حضور پیامبر(ص) آمد و مسلمان شد، و سپس گفت: این گوسفندان مال یهودیان است در اختیار شما میگذارم.
پیامبر (ص) با کمال صراحت در پاسخ او فرمود: این گوسفندها نزد تو امانت هستند و در آئین ما خیانت به امانت جایز نیست، بر تو لازم است که همه گوسفندان را به قلعه ببری و به صاحبانشان بدهی. او فرمان پیامبر (ص) را اطاعت کرد و گوسفندان را به صاحبانشان رساند و به جبهه مسلمین بازگشت.
حکایت امانتداری جوان و خزانه داری دربار
در سرزمین دمشق، بازرگانی زندگی میكرد كه كارش امانتداری بود. او از این راه پول در میآورد و زندگی میكرد. روزی در امانت كسی خیانت كرد. همه بازرگانان این موضوع را فهمیدند و از او متنفر شدند. از آن پس، كار و كاسبی مرد بازرگان به هم خورد و بیچاره شد. او به بیشتر مردم شهر بدهكار بود. این مرد بازرگان، پسری داشت بسیار باهوش و دانا، پسر كه حال و روز پدر خود را دید، از عاقبت او عبرت گرفت و تصمیم گرفت هرگز پیرامون خیانت و گناه نگردد و همواره پاکی و تقوى را پـیشه خـود سازد.
رفتار پـسندیدهى پـسر مایه محبوبیّت و عزّتش گردید. اتّفاقاً در همسایگى آنان افسر ارشدى بود که از طرف عبدالملک مروان مأموریّت یافت که به معیّت سربازان مسلمان به جبههی جنگ رم برود. قبل از حرکت آن پسر را طلبید و تمام سرمایه نقد خود را که ده هزار دینار طلا بود به او سپرد و گفت این طلاها نزد تو امانت باشد، من به جبهه جنگ میروم، اگر بسلامت برگشتم شخصاً آنها را دریافت میکنم و حق العمل امانت دارى تو را میپردازم، اگر کشته شدم مراقب باش هر وقت دیدی زن و فرزندان من در مضیقه زندگى قرار گرفتند یک دهم آن را برای خود بردار و بقیّه را در اختیار آنها بگذار که آبرومندانه زندگى کنند.
«اگر اعضاء بدنم را قطعه قطعه کنند در امانت خیانت نخواهم کرد»
افسر نامبرده به سفر رفت و در جنگ کشته شد. پدر آن جوان، همان تاجر شکست خورده وقتى از کشته شدن همسایه خود آگاه شد به پسر گفت هیچکس از طلاهائی که نزد تو امانت است خـبر ندارد، من اکنون در مضیقه و تنگدستى هستم از تو میخواهم که مقداری از آن را به من بدهى، هر وقت در زندگیم گشایشى پیدا شد به تو برمیگردانم. جوان گفت پدر، تو از خـیانت و نادرستى به این روزگار سیاه گرفتار شدهاى. به خدا قسم اگر اعضاء بدنم را قطعه قطعه کنند من در امانت خیانت نخواهم کرد، و اشتباه تو را تکرار نمیکنم و موجبات بدبختى خود را فراهم نمیآورم.
مدتی گذشت. بازماندگان افسر مقتول پریشاناحوال شدند، نزد آن جوان آمدند و از وی خواستند که نامهای از زبان آنان برای عبدالملک مروان بنویسد و فقر و تهیدستی آنها را به اطّلاع خلیفهى مسلمین برساند شاید مؤثر واقع شود و به آنها کمکى نماید. نامه را نوشت و تسلیم آنان کرد ولی نتیجهاى نداشت، زیرا عبدالملک پاسخ داده بود که هر کس کشته شود نامش از دیوان بیتالمال حذف میشود.
وقتی جوان از جواب عبدالملک و ناامیدى بازماندگان افسر مقتول آگاه شد با خود گفت اکنون موقع آن رسیده است که طلاها را در اختیار آنان بگذارم و از فقر و تنگدستى رهایشان سازم. فرزندان افسر را به منزل خـود طلبید و گفت پـدر شما نزد من مقداری پول و طلا به امانت گذارده و سفارش کردهاست که در روز تنگدستى آن را در اختیارتان بگذارم و یک دهمش را برای خود بردارم.
فرزندان از شنیدن این خبر مسرّت بخش خوشحال شدند و گفتند هر قدر پدر ما براى شما وصیّت کرده دو برابر خواهیم داد. جـوان پولها را آورد، آنها دو هزار دینار به وى دادند و هشت هزار دینار را با خود بردند. چند روزی از این قضیّه گذشت، عبدالملک در تعقیب نامهای که قبلاً نوشته بودند بازماندگان افسر مقتول را به دربار خود احضار کرد و از وضع زندگى آنان پرسش نمود. جریان جوان را به اطّلاع خلیفه رساندند. عبدالملک بیدرنگ جوان را احضار کرد و از مراتب درستکارى و امانت وى تجلیل بسیار نمود و پست خزانهدارى کشور را به او سپرد و گفت من هیچ کس را نمیشناسم که مانند تو شرط درستی و امانت را بجای آورده باشد.
کسی که امانتدار باشد، امین مردم میشود و همه به او اعتماد میکنند، این عنایت ویژهای است که خداوند به انسان میکند و به انسان روحیه امانت داری میدهد.
شریکِ مالِ مردم
عبدالرحمن بن سیابه گفت: «هنگامی که پدرم از دنیا رفت یکی از دوستان او به در خانه ما آمد و پس از تسلیتگفتن پرسید «آیا پدرت از مال و ثروت چیزی گذاشته؟» گفتم «نه.» کیسهای که در آن هزار درهم بود به من داد. گفت: «این پول را بگیر و در خرید و فروش سرمایه خود قرار بده. به رسم امانت در دست تو باشد. سود آن را به مصرف احتیاجات زندگی برسان و اصل پول را به من برمیگردانی.»
بسیار خرسند شدم، پیش مادرم آمده و جریان را شرح دادم، شبانگاه نزد کس دیگری از دوستان پدرم رفتم، او سرمایه مرا پارچههای مخصوصی خرید و دکانی برایم تهیه کرد، در آنجا به کسب مشغول شدم. اتفاقاً خداوند بهره زیادی از اینکار مرا روزی فرمود؛ تا اینکه ایام و موسم حج رسید، در دلم افتاد که امسال به زیارت خانه خدا بروم. پیش مادرم رفتم و قصد خود را با او بازگو کردم؛ گفت اگر چنین خیالی داری اول امانت آن مرد را رد کن و پول او را بده بعد برو. من هزار درهم را فراهم نموده پیش او بردم گفت شاید آنچه من دادم، کم بوده اگر مایلی زیادتر بدهم گفتم نه، خیال دارم به مکه مسافرت کنم مایل بودم امانت شما مسترد شود.
پس از آن به مکه رفتم، در بازگشت با عدهای خدمت حضرت صادق (ع) در مدینه رسیدم، چون من جوان و کم سن بودم در آخر مجلس نشستم. هر یک از مردم سؤالی میکردند و ایشان جواب میداد. همین که مجلس خلوت شد مرا پیش خواند، جلو رفتم. فرمود کاری داشتی؟ عرض کردم فدایت شوم من عبدالرحمن پسر سیابه هستم، از پدرم پرسید، گفتم او از دنیا رفت، حضرت افسرده شد و برایش طلب آمرزش نمود. آنگاه پرسید آیا ثروت و مالی گذاشته است؟ گفتم چیزی به جای نگذاشته. سؤال فرمودند: پس چگونه به حج رفتی؟ من داستان رفیق پدرم و هزار درهمی که داده بود به عرض ایشان رساندم ولی آن جناب نگذاشت همه آن را بگویم، در بین پرسید آیا هزار درهم او را دادی؟ گفتم بلی به صاحبش رد کردم. فرمود: «احسنت خوب کردی، اینک تو را وصیتی بکنم».
عرض کردم بفرمائید: «قال عَلَيْكَ بِصِدْقِ الْحَدِيثِ- وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ تَشْرَكُ النَّاسَ فِي أَمْوَالِهِمْ هَكَذَ و جمع بین اصابعه» فرمود: «بر تو باد به راستی و درستی و رد امانت که اگر حفظ این سفارش را بکنی در اموال مردم شریک خواهی شد». این سخن را که گفت انگشتان مبارک خویش را در هم داخل کرد و فرمود «اینچنین شریک آنها میشوی». من دستور آن جناب را مراعات نموده و عمل کرده، وضع مالیم بجائی رسید که زکات یک سالم یکصد هزار درهم شد.»
از امام باقر (ع) نقل شده است که ایشان میفرمایند: «ثَلَاثٌ لَمْ یَجـْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَجـَلَّ لِأَحَدٍ فِیهِنَّ رُخْصَةً أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَی الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ، سه چیز است که در آنها عذری برای هیچ کس نیست: اداء امانت به نیکوکار و بدکردار، وفای به عهد و پیمان نسبت به نیکوکار و بدکار، و نیکی با پدر و مادر، خوب باشند یا بد.»
وقتی امانتی به ما میدهند و یا به کسی قولی میدهیم و با او عهدی میبندیم و یا در نیکی به پدر و مادر، در این سه مورد طرف مقابل ما خوب باشد یا بد، ما باید به وظیفه خود عمل کنیم.
شخصِ خائن مسلمان نیست
پـیشوایان دینی ما شخصِ خائن را از دین خارج میدانند و مسلمان نمیدانند، که در این زمینه در حدیث امام رضا (ع) آمده است: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً وَلَیْسَ مِنَّا مَنْ خَانَ مُؤْمِناً، از ما نیست کسی که با مسلمان غش کند (او را در معامله فریب دهد)، و از ما نیست کسی که به مؤمنی خیانت ورزد.» اگر ما میخواهیم بدانیم مؤمن و مسلمان هستیم یا خیر، این ویژگیها را در خود جستوجو کنیم.
مجازاتِ خائن در امانت
در زمان حکومت عضدالدوله دیلمی مردی به بغداد آمد و با خود گردنبند جواهری داشت که قیمتش هزار دینار بود. آن را برای فروش عرضه کرد اما خریداری پیدا نشد. چون عازم حج بیتالله بود تصمیم گرفت گردنبند را نزد شخص متدین و مورد اعتمادی امانت بگذارد و در مراجعت از وی بگیرد.
نزد عطاری رفت که عموم مردم او را با ایمان میشناختند و به پاکی و نیکی از او یاد میکردند. گردنبند را به وی سپرد و خود به عزم مکه حرکت کرد. پس از مراجعت نزد عطار آمد، سلام کرد، و خواست هدیهای را که در سفر حج برایش خریده بود تقدیم نماید. ولی عطار او را ناآشنا تلقی کرد و گفت:« شما کیستی؟ از کجا آمدهای؟ چکار داری؟» پاسخ داد: «من صاحب گردنبندم.»
عطار که خود را در مقابل اظهارات او بیگانه نشان میداد چند جمله موهن و تمسخرآمیز به وی گفت و دست به سینهاش زد و از دکان بیرونش انداخت. امانتگذار با ناراحتی فریاد زد، رهگذرها گردش جمع شدند، همه از عطار پشتیبانی کردند و به او گفتند: «وای بر تو که این شخص پاک و درستکار را تکذیب میکنی.»
بیچاره با حالت بهت و تحیر دکان عطار را ترک گفت و روزهای بعد چندین بار مراجعه کرد و هر بار جز ضرب و شتم چیزی عایدش نشد. کسانی به وی گفتند جریان کار خود را به اطلاع عضدالدوله برسان شاید با فراست و هوشی که دارد برای تو راه چارهای بیندیشد. قضیه خود را مشروح نوشت. عضدالدوله او را به حضور طلبید و سخنانش را با دقت شنید. دستور داد و گفت: «از فردا تا سه روز متوالی همه روزه مقابل دکان عطار بنشین، روز چهارم من از آنجا میگذرم، مقابل تو توقف میکنم، سلام میگویم، تو از جای خود حرکت نکن، فقط جواب سلام مرا بده. پس از آنکه من از آنجا گذشتم مجدداً از عطار گردنبند را مطالبه کن و نتیجه کار به اطلاع من برسان.»
امانت گذار، طبق دستور، برنامه را اجرا کرد. روز چهارم موکب عضدالدوله با شکوه و عظمت از آنجا عبور کرد. موقعی که مقابل آن مرد رسید عنان کشید، توقف نمود و به وی سلام گفت. او که همچنان بی تفاوت در جای خود نشسته بود فقط جواب سلام داد. عضدالدوله گفت: «برادر، به عراق وارد میشوی نزد ما نمیآیی و حوائج خود را با ما در میان نمیگذاری، او با سردی جواب داد نتوانستم به ملاقات شما بیایم» و دیگر چیزی نگفت. چند دقیقه ای که عضدالدوله با وی گفتگو داشت تمام امراء ارتش و افسرانی که در رکابش بودند نیز توقف کردند. عطار از مشاهده این منظره سخت نگران شد و خود را در خطر مرگ دید. پس از آنکه عضدالدوله از آن نقطه گذشت عطار، مرد امانت گذار را صدا زد و گفت برادر چه وقت گردنبند را نزد من امانت گذاردی و آنرا در چه پارچهای پیچیده بودی، توضیح بده شاید بیاد بیاورم.
توضیح داد، عطار در دکان به جستجو پرداخت، گردنبند را پیدا کرد و تسلیم وی نمود و گفت:« خدا میداند که فراموش کرده بودم و اگر متذکرم نمیکردی به یاد نمیآوردم.» مرد، امانت خود را گرفت و نزد عضدالدوله رفت و جریان را به اطلاعش رساند. عضدالدوله دستور داد گردنبند را به گردن مرد عطار آویختند و او را جلو دکانش بدار زدند و مامورین ندا در دادند: «این است مجازات کسی که از مردم امانت میپذیرد و آنرا انکار میکند. سپس امانت گذار، گردنبند را گرفت و رهسپار بلد خود گردید.»
خیانت در امانت، از بین برنده اعتماد مردم
کسی که به امانت مردم خیانت میکند، به این فکر نمیکند که پس از مدتی نمیتواند در بین آنها زندگی کند. به عنوان مثال وقتی برای خرید هندوانه به مغازهای میرویم و از او درباره کیفیت آن میپرسیم، او میگوید بسیار خوب است و ما به او اعتماد میکنیم. اگر بردیم و خوب نبود دیگر از او خرید نمیکنیم و خود فروشنده ضرر میکند.
اگر کسی در امانت خیانت کرد، دیگر کسی به او اعتماد نمیکند. اگر از کسی پولی به امانت گرفتیم و پس ندادیم، در آینده دیگر کسی به ما اعتماد نمیکند. در بازار و تجارت، چه الان و چه در گذشته آنچه که یک فرد را موفق میکند، امانتداری است. اگر مردم بدانند که فلان شخص امانت دار خوبی است، در هنگامی که آن فرد با مشکلی مواجه شود همه به او کمک خواهند کرد.
از حضرت علی (ع) نقل شده است که میفرمایند: «رَأسُ الْکُفْرِ الْخِیَانَةُ، خیانت در پیکر کفر، به منزله سر اوست.» از این عبارت اینگونه برداشت میشود که شخص خائن تمام کفرها را در خود دارد.
انتهای پیام