به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا)، متن زیر یادداشتی است در مورد سیره مدیریتی نبوی که به قلم استاد مصطفی دلشاد تهرانی، مدیر گروه نهجالبلاغه دانشگاه قرآن و حدیث پردیس تهران به مناسبت میلاد حضرت ختمی مرتبت(ص) در اختیارگروه اندیشه ایکنا قرار گرفته است:
مديريت، علم و هنر برنامهريزى، متشكل و هماهنگ كردن، رهبرى و كنترل فعاليتهاى مختلف به منظور نيل به هدفى مشخص،[1] و تدبير امور در عرصههاى مختلف است؛[2] و اين علم و هنر در زيباترين و والاترين چهرهاش در سيره نبوى قابل مشاهده است: مديريتى الهى؛ مديريتى مبتنى بر شناخت حقيقت انسان و مراتب وجود او، مديريتى كه با اداره قلبها تحقق مىيابد.
اينگونه مديريت ويژه انبياى عظام و اولياى مكرم الهى و پيروان حقيقى ايشان است؛ به منظور خارج كردن انسان از مرتبه حيوانى و وارد كردن او در مرتبه رحمانى، خروج از ظلمات به سوى نور و تحول به اسم رب. انبياء آمدهاند تا با هدايت و اداره مردمان اين تحول را تحقق بخشند: «كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إلَيْکَ لِتُخْرِجَ الناسَ مِنَ الظلُمَاتِ إِلَى النورِ بإِذْنِ رَبهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ: اين كتابى است كه به تو نازل كرديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از ظلمتها خارج كنى و به سوى نور ببرى؛ به سوى راه خداى عزيز و ستوده.»[3]
اين بزرگترين رسالتهاست و مديريت انبياء در اين جهت بود. رفع موانع و ايجاد مقتضيات براى به فعليت رساندن و شكوفا كردن استعدادهاى انسان در جهت كمال مطلق، زيرا «تمام انبياء، موضوع بحثشان، موضوع تربيتشان، موضوع علمشان، انسان است. آمدهاند انسان را تربيت كنند. آمدهاند اين موجود طبيعى را از مرتبه طبيعت به مرتبه عالى مافوق الطبيعه، مافوق الجبروت برسانند.»[4]
انبياء انسان را به سوى اين مقصد راهنمايى، هدايت و اداره مىكنند. مديريتى مبتنى بر نظام تكريم و در تقابل با نظام استخفاف؛ مديريت موسوى در برابر مديريت فرعونى. اين دو نظام مديريتى از دو جهان بينى و دو نگرش به انسان ناشى مىشود. در نظام ارزشى انبيا، انسان، كونِ جامع، و حقيقت انسان، جامع همه كمالات تمام موجودات و مخلوقات است.
انسان واجد چنين حقيقتى است و انبياى الهى امانتدارانى هستند كه امانتشان انسان است. آنان با مديريتى الهى انسانها را به سوى حقيقتشان سير مىدهند كه اگر آدميان در مدار توحيد قرار گيرند، واجد همه ارزشها، و اگر در مدار شرك قرار گيرند، واجد همه ضد ارزشها مىشوند. انسان به اضافه ايمان و عمل صالح، صاحب همه كرامتهاست و منهاى آن در مرتبه اسفل سافلين،[5] و موجودى تباهگر و خونريز،[6] و در خسران است.[7]
در مديريت انبياء، هدايت انسان و سلوك الى الله حيات حقيقى است و انسان از چنان ارزشى برخوردار است كه خداى متعال دربارهاش فرموده است: «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الاْرْضِ فَكَأَنمَا قَتَلَ الناسَ جَمِيعًا وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنمَا أَحْيَا الناسَ جَمِيعًا: هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته، و هر كس انسانى را از مرگ نجات بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.»[8]
هر چند مفهوم ظاهرى آيه شريفه مرگ و حيات مادى است، اما مهمتر از آن مرگ و حيات معنوى يعنى گمراه ساختن يك فرد يا نجات كسى از گمراهى است، چنانكه حديث سَماعه از امام صادق(ع) بر آن صراحت دارد: «مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلاَلٍ إِلَى هُدًى فَكَأَنمَا أَحْيَاهَا، وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلاَلٍ فَقَدْ قَتَلَهَا: هر كس فردى را از گمراهى به هدايت بَرد، چنان است كه گويى او را زنده كرده است، و هر كس فردى را از هدايت به گمراهى بَرد بىگمان او را كشته است.»[9]
اين مسأله در مديريت انبياء از چنان اهميتى برخوردار است كه از اميرمؤمنان (ع) نقل شده است وقتى رسول خدا (ص) مرا عازم يمن مىكرد فرمود: «يَا عَلِي لاَ تُقَاتِلَن أَحَدًا حَتى تَدْعُوهُ ]إِلَى الاْسْلاَمِ[ وَ ايْمُ اللهِ لاَنْ يَهْدِي اللهُ عَلَى يَدَيْکَ رَجُلاً خَيْرٌ لَکَ مِما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشمْسُ وَ غَرُبَتْ وَ لَکَ وَلاَوُهُ يَا عَلِي: اى على، با هيچكس جنگ مكن تا اينكه او را ]به اسلام[ دعوت كنى، و به خدا سوگند اگر يك نفر به دست تو هدايت شود براى تو بهتر از آن چيزى است كه خورشيد بر آن طلوع و غروب مىكند، و تو ولاى او را به دست مىآورى.»[10]
بنابراين، نگاه به انسان و نحوه برخورد با او، از چنين جايگاهى برخوردار است و مديريت مورد بحث، اداره والاترين امانتهاى الهى يعنى انسان است. مبتنى بر اين بينش، مديريت، پاس داشتن اين امانت است، نه بهرهكشى از آن. در اين مديريت اصل، انسان است و بالندگى او، و پاس داشتن حرمت و حقوق مردمان و بالندگى آنان در سير مديريت؛ و با چنين نگرشى، نتيجه در بالاترين مرتبه ممكن فرعِ وجود انسان بالنده است. اميرمؤمنان على (ع) در نامهاى به اَشْعَث بن قَيْس، كارگزار آذربايجان، چنين يادآور شده است :
«وَ إِن عَمَلَکَ لَيْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَلكِنهُ فِي عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَکَ. لَيْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِي رَعِيةٍ، وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلا بِوَثِيقَةٍ: كارى كه در دست توست شكار و طعمه نيست كه به چنگت افتاده باشد، بلكه امانتى است بر گردن تو و بايد به فرمان آن كس كه فرادستِ توست، حق آن امانت پاس دارى و نگاهبان آن باشى؛ و تو را نرسد كه به استبداد و دلخواه خود در ميان مردم رفتار كنى يا به كارى دست زنى كه به آن فرمان نيافتهاى.»[11]
و در عهدنامه خويش به مالك اشتر درباره رابطه والى و رعيت، و مدير و مردم چنين فرموده است: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرحْمَةَ لِلرعِيةِ، وَ الْمَحَبةَ لَهُمْ، وَ اللطْفَ بِهِمْ، وَ لاَ تَكُونَن عَلَيْهِمْ سَبُعًا ضَارِيًا تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ: دلت را نسبت به رعيت پر از مهر و محبت و لطف كن، و نسبت به آنان چون درنده آزار كنندهاى مباش كه خوردن ايشان را غنيمت شمارى.»[12]
امام(ع) مالك را فرمان مىدهد كه دل خويش را لبريز از محبت و لطف و رحمت به تمام مردم تحت اداره خود كند كه او خدمتگزار مردمان و امانتدار آنان و پاسدار حقوق و حرمتهاى ايشان است. بنابراين از نظر قرآن كريم و سيره نبوى، حاكمان و مديران جامعه خادمان و امانتداران مردماناند، چنانكه از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه فرمود: «سَيِدُ الْقَوْمِ خَادِمُهُمْ:پيشوا و بزرگ ]هر[ قوم، خدمتگزار آنان است..»[13]
آنان امانتى سنگين بر دوش دارند كه بايد آن را سخت پاس دارند و به مقصد رسانند. شرط پذيرش و تبعيت از آنان، اداى امانتى است كه خداوند بديشان سپرده است و نسبت به هيچ چيز چون اداى امانت تأكيد نشده است. از امام صادق (ع) روايت شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «لَيْسَ مِنا مَنْ أَخْلَفَ بِالاْمَانَةِ: از ما نيست كسى كه به امانت پشت كند.»[14]
اداى امانت از چنان احترام و اعتبارى برخوردار است كه ابوحَمزه ثُمالى از پيشواى عابدان، على بن الحسين (ع)، نقل كرده است كه به شيعيان خود مىفرمود: «عَلَيْكُمْ بِأَدَاءِ الاْمَانَةِ، فَوَ الذِي بَعَثَ مُحَمدًا بِالْحَقِ نَبِيا لَوْ أَن قَاتِلَ أَبِي الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي(ع) ائْتَمَنَنِي عَلَى اَلسيْفِ الذِي قَتَلَهُ بِهِ لاَديْتُهُ إِلَيْهِ: بر شما باد به اداى امانت. به خدايى كه محمد(ص) را به حق به پيامبرى برانگيخت اگر قاتل پدرم حسين بن على(ع) به من اعتماد كند و شمشيرى را كه با آن پدرم را كشته است نزد من امانت گذارد، بىگمان آن را بدو رد مىكنم ]و در امانت خيانت روا نمىدارم[.»[15]
به طور كلى در اسلام افراد را با اين ميزان مىسنجند و با همين معيار محك مىزنند، چنانكه على(ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده است كه فرمود: «لاَ تَنْظُرُوا إِلَى كَثْرَةِ صَلاَتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ كَثْرَةِ الْحَجِ وَ الْمَعْرُوفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِالليْلِ، اُنْظُرُوا إِلَى صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الاْمَانَةِ: به بسيارى نماز و روزه و زيادى حج و كارهاى نيك و نالههاى شبانه مردم ننگريد، بلكه به راستى گفتار و اداى امانت بنگريد.»[16]
و نيز امام صادق (ع) فرمود: «لاَ تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ الرجُلِ وَ سُجُودِهِ، فَإِن ذلِکَ شَيْءٌ اعْتَادَهُ، فَلَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ لِذلِکَ وَلكِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ: به طول دادن ركوع و سجود شخص ننگريد، زيرا به آن عادت كرده است و اگر ترك كند دچار وحشت شود، ولى به راستى گفتار و اداى امانتش بنگريد.»[17]
تربيت يافتگان سيره پيامبر، امانتداران والاترين امانتها يعنى آدمياناند تا آنان را به مقصدى كه براى آن آفريده شدهاند رهنمون گردند؛ و اين سير با مديريت بر قلبها ممكن مىشود. از اينرو هنر مديريت در تربيت نبوى اداره قلبهاست.
مديريت نبوى، مديريت بر قلبهاست نه مديريت بر بدنها و جسمها. در مديريت بر بدنها و جسمها، مدير در اداره امور براى تشكل، هماهنگى، رهبرى و كنترل فعاليتها؛ اصل را بر استكبار، استبداد، استخفاف، ارهاب، ارعاب، تطميع، تهديد، فضلفروشى و خودنمايى؛ بر فاصله گرفتن و ايجاد ابهت دروغين و مانند اينها قرار مىدهد.
خداى سبحان در قرآن كريم مديريت فرعونى و اصول و روشهاى چنين مديريتى را يادآور شده است تا بتوان با كفر بدان و رويكرد به اصول و روشهاى مديريت نبوى، به بهترين سيره مديريتى تمسك جست.
«َمَنْ يَكْفُرْ بِالطاغُوتِ وَ يُوْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا: پس هر كس به طاغوت كفر ورزد، و به خدا ايمان آوَرَد، به يقين به دستاويزى استوار چنگ زده است كه آن را گسستن نيست.»[18]
خداى متعال درباره راه و رسم مديريت فرعونى چنين فرموده است: «فَاسْتَخَف قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ: او (فرعون) قومش را استخفاف كرد، پس اطاعتش كردند كه آنها قومى فاسق بودند.»[19]
فرعون مظهر مديريتى است كه اساس اداره امور را بر خوارى و زبونى انسانها قرار مىدهد و با زير پا گذاشتن كرامت و عزت مردمان، آنان را به زير سلطه مىكشد و در جهت اهداف استكبارى خويش به سخره مىگيرد، البته كسانى به چنين مديريتى تن مىدهند و روشهاى فرعونى را پذيرا مىشوند كه از محتواى الهى و انسانى خود بيرون رفته باشند و فاقد هويت الهى و انسانى باشند: (إِنهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ).
«فسق» خروج از راه حق است و از همينرو به معناى عصيان و ترك امر الهى و خروج از دين آمده است. عرب واژه «فسق» را براى خارج شدن لُب خرما از پوستهاش به كار مىبرد و با همين عنايت در معناى انسانى، در قرآن كريم آمده است كه به قول ابن اعرابى كاربردى تازه بوده و واژه «فسق» در كلام و شعر جاهلى سابقه نداشته است. بنابراين فاسق كسى است كه از حق خارج شده باشد، از لُب و حقيقت الهى، انسانى خود خارج شده باشد؛[20] و چنين كسى خودكامگى مىپذيرد و تن به هر خوارى مىدهد.
وجه بارز مديريت فرعونى خودكامگى و گردنكشى و گردنفرازى است: «إِن فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الاْرْضِ وَ إِنهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ: همانا فرعون در زمين سركش و برترىجوى و از گزافكاران بود.»[21]«فَقَالَ أَنَا رَبكُمُ الاْعْلَى: گفت: منم خداى برترِ شما.»[22]
در مديريت فرعونى مردمان و اداره شوندگان، محكوم و مملوك شمرده مىشوند و آن كه خود را در مقام فرعونى مىبيند، حتى اجازه انديشيدن به كسى نمىدهد و خود را مالك الرقاب مىداند و امور خويش را بر اساس تخريب شخصيت مردمان و تهديد و تطميع آنان، و با خشونت و تندى، و بر مبناى استبداد و خودرأيى پيش مىبرد. خداى متعال در داستان رويارويى ساحران با موسى(ع) بدين حقايق اشاره فرموده است. پيش از اين رويارويى فرعون آن ساحران را تطميع نمود و پس از رويارويى چون ساحران درگاه فرعون، حقيقت را دريافتند و به پروردگار عالميان ايمان آوردند، تفرعن او بتمامه جلوه كرد. «وَ جَاءَ السحَرَهُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِن لَنَا لاَجْرًا إِنْ كُنا نَحْنُ الْغَالِبِينَ قَالَ نَعَمْ وَ إِنكُمْ لَمِنَ الْمُقَربِينَ: و ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: آيا اگر ما پيروز شويم براى ما پاداشى خواهد بود؟ گفت: آرى، و مسلمآ شما از مقربان ]دربار من[ خواهيد بود.»[23]
«فَأُلْقِيَ السحَرَةُ سُجدًا قَالُوا آمَنا بِرَب هَارُونَ وَ مُوسَى قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنهُ لَكَبِيرُكُمْ الذِي عَلمَكُمُ السحْرَ فَلاَقَطعَن أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ وَ لاَصَلبَنكُمْ فِي جُذُوعِ النخْلِ وَ لَتَعْلَمُن أَينَا أَشَد عَذَابًا وَ أَبْقَى: پس ساحران به سجده درافتادند. گفتند: به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم. ]فرعون[ گفت: آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟ بىگمان او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است. هر آينه دستها و پاهايتان را يكى از راست و يكى از چپ قطع مىكنم و شما را بر تنههاى درخت خرما به دار آويزم، و خواهيد دانست كه عذاب كدام يك از ما سختتر و پايدارتر است.»[24]
مشاهده مىشود كه در مديريت فرعونى، انسان و انسانيت، آزادى و حريت، و اخلاق و عدالت هيچ ارزش و اعتبارى ندارد، و تحكم و تجبر، و شدت و خشونت، و خودكامگى و سلطهگرى محور اداره امور است؛ اما در مديريت بر قلب اصل بر چيزى ديگر است. سر و كار مدير با قلب اشخاص است و قدرت او در اداره كارها به سبب نفوذ در قلبهاست. زيرا اساسِ وجود، قلب است و مديريت اساسى به سراغ اساسِ وجود مىرود. از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:«إِن مَنْزِلَةَ الْقَلبِ مِنَ الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الاِْمَامِ مِنَ الناسِ الْوَاجِبِ الطاعَةِ عَلَيْهِمْ. أَلاَ تَرَى أَن جَمِيعَ جَوارِحِ الْجَسَدِ شَرْطٌ لِلْقَلْبِ وَ تَرَاجِمَةٌ لَهُ، مُوَديَةٌ عَنْهُ: همانا جايگاه قلب نسبت به تن مانند جايگاه امام نسبت به مردم است كه فرمانبرىاش بر آنها واجب است. آيا نمىبينى كه همه اندامهاى تن، گماشتگان و ترجمانِ قلبند، و از جانب او اداى وظيفه مىكنند؟»[25] قلب، حاكم وجود است. بنابراين هر امرى كه بر قلب وارد شود و قلب آن را بپذيرد، در انجام دادنش كراهتى نيست؛ و ضمانت اجرايى دارد. اداره كارها از راه اداره قلبها، اساس مديريت نبوى است. البته اين سخن بدين معنا نيست كه شدت و غضب و زور كاملا منتفى است، اينها تبعى است، اصل نيست، در مورد قلبهاى بيمار اِعمال مىشود و چون دارويى تلخ و درمانى سخت است كه چارهاى جز آن نيست. در مديريت بر قلب اصل بر اصلاح رابطه مدير با خداست، اصل بر رحمت و محبت است، اصل بر شرح صدر است و ... راز موفقيت پيامبر اكرم (ص) در آن تحول بزرگى كه ايجاد كرد، مديريت بر قلبها بود.
«در صدر اسلام قلوب مردم متوجه به حكومت بود. حكومت صدر اسلام، حكومت بر قلوب بود و لهذا با جمعيتهاى كم بر امپراطورىهاى بزرگ غلبه كردند ... حكومت بر قلوب، يك حكومت شيرين است به خلاف حكومت بر ابدان كه قلوب با آنها نباشد.»[26]
با تمسك به اصول سيره نبوى است كه تحولى اساسى در روابط «زمامداران» و «مردمان» فراهم و سير به سوى مقصد كمال ميسر مىشود.
مرد حق باز آفريند خويش را جز به نور حق نبيند خويش را
بر عيار مصطفى خود را زند تا جهان ديگرى پيدا كند[27
[1] . ر. ك: سازمان و مديريت، ص 1.
[2] . ر. ك: مفاهيم و چارچوب مديريت راهبردى با نگرش بومى، صص 10-11.
[3] . قرآن، ابراهيم / 1.
[4] . تفسير امام خمينى، ص 101.
[5] . قرآن، تين / 4-6.
[6] . قرآن، بقره / 30.
[7] . قرآن، عصر / 1 ـ 3.
[8] . قرآن، مائده / 32.
[9] . تفسير العياشى، ج 1، ص 313 ؛ تفسيرالصافى، ج 1 ، ص 439 ؛ تفسيرالبرهان، ج 1 ، ص 464 .
[10] . الكافى، ج 5، ص 28 ؛ تهذيبالاحكام، ج 6 ، ص 141 .
[11] . نهج البلاغة، نامه 5.
[12] . همان، نامه 53.
[13] . الجهاد، ص 177 ؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 378 ؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 33 ، ص 313 .
[14] . الكافى، ج 5، ص 133 ؛ وسائلالشيعة، ج 13 ، ص 225 .
[15] . امالى الصدوق، ص 204 ؛ وسائلالشيعة، ج 13 ، ص 225 .
[16] . امالى الصدوق، ص 249 ؛ وسائلالشيعة، ج 13 ، ص 220 .
[17] . الكافى، ج 2، ص 105 ؛ وسائلالشيعة، ج 13 ، ص 219 .
[18] . قرآن، بقره / 256.
[19] . قرآن، زخرف / 54.
[20] . لسان العرب، ج 10، صص 263-263.
[21] . قرآن، يونس / 83.
[22] . قرآن، نازعات / 24.
[23] . قرآن، اعراف / 113-114.
[24] . قرآن، طه / 70-71.
[25] . علل الشرايع، ج 1، ص 109 ؛ سفينةالبحار، ج 2 ، ص 441 .
[26] . صحيفه نور، ج 14، صص 117-118.
[27] . كليات اقبال لاهورى، ص 398.